2777
2789

از اونروز کتک زدن یه بچه کوچولو که عزیز بابام بود تو خونه شد یه چیزه عادی😢😢😢بخدا الانم یادم میفتاده از بابام متنفررررر میشم .بازم اون دعواها تو خونه ادامه داشت که همش کاره اون زنه....بود که یروز بخاطر اینکه چرا عمه هام زود زود میان خونه مامانبزرگم یه جنگ بزرگ به پاشد جوری که همه همسایه ها جمع شده بودن اون یکی عمه هامم مهمون بودن دیگه شیشه ها شکسته بودن از دست یکی خون میومد از پایه یکی دیگه خون میومد به 110زنگ زدن چه فحشهایه بدی که بابام و زنه به عمه هام میدادن بابام خون به مغزش نمیرسید انگار نمیدونست داره چیکار میکنه

مامانبزرگم ولی منو هیچ وقت ول نکرد بازم منو عمم و مامانبزرگم رفتیم خونه اون یکی عمم موندیم اونشب ..تصور کنین تو اون جنگ و دعوا دست اون یکی بچه هارو گرفته بودم رفته بودیم حموم قایم شده بودیم منم گریه میکردم😢😢😢بالاخره تصمیم گرفتیم ما بریم جایه دیگه خونه اجاره کنیم پیشه اونا نمونیم بابام انگار غیرتشم باد برده بود هیچی نگفت نمیدونم اون زنه عوضی چیا بهش گفته بود..ما یه خونه اجاره کردیم واز اونجا رفتیم یه زنه60ساله با یه دختر مطلقه و یه بچه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یه مدت کلا با بابام اینا قطع رابطه بودیم فکر کنم تا شیش ماه تو این شیش ماه زندگی طبق روال عادی ادامه داشت من مدرسه میرفتم و...عمم ازدواج کردو رفت من موندم با مامانبزرگم راستی تو مدرسه هم خیلی مشکل داشتم یه شاگرد خیلی ممتاز بودم ولی یهو خیلی اوفت کردم وقتی با دوستام دعوام میشد بمن میگفتن تو مامان نداری منم خیلی گریه میکردم😢😢😢

یادمه مامان بعده فکر کنم یه سال اومد مدرسه دیدنم خدا میدونه وقتی ناظم مدرسه صدام کرد چطور داشتم اون پله هارو بالا میرفتم یجوری گریه میکردم که مدیر مدرسه هم گریه کرد...خب بعده چند مدت دیگه با بابام اینا آشتی کردیم اونا مهمون میومدن ما میرفتیم ولی این وسط کتک و اذیت هایه خواهرمم ادامه داشت😢😢😢😢که واسه یه بچه خیلی زیاد بود الانم یادم میافته از بابام متنفررررر میشم بخاطر اون کتک ها و بی محبتی ها یه عقده ای به بار اومد

این وسط من تقریبا زندگی خوب و آرومتری داشتم همه زندگیمو به مامانبزرگم بدهکارم😍ولی همه جا پره گرگه حتی فامیلایه خود آدم چون یه دختر بچه بودم که نه پدر بالاسرش بود نه مادر بخاطر اون یه پسرعمه عوضی داشتم که فقط قصد داشت ازم سوء استفاده کنه از یه بچه 11ساله😐

خب کم کم منم داشتم بزرگ تر میشدم تقریبا 13ساله که به اون سواستفاده ها فکر میکردم محبته وعشقه😕منم یه بچه بودم و بهش خیلی وابسته شدم فکر میکردم که عاشقشم تو رویاهام اونو همسر آیندم میدیدم اونه آشغالم همزمان هم منو مثلا هم دختر عمشو هم دوتا دختر خاله هاشو دوس داشت😂😂که با هیچ کدوممونم ازدواج نکرد رفت یکی دیگرو گرفت ولی😔😔😔من خیلی دلم شکست خیییلیی گریه کردم خیییلی

خلاصه اونم یادم رفت وگذشت الانم خداروشکر میکنم با اون ازدواج نکردم☺یه دوسالی هم گذشت که صاحب بنگاه پوله رهن خونه مارو بالا کشید و نداد 😢خدا به مجازاتش برسونه اون عوضی رو ...ما موندیم و بازهم خونه بابام 😢😢بازم باید میرفتیم تو اون جهنم ..من اونقدر گریه و التماس کردم برنگردیم اونجا ولی چاره ای نبود

رفتیم اونجا ولی من اصلا راضی نبودم چون راحت نبودم اونجا ...اونموقع واس من یه گوشی گرفتن منم 15سالم بود سن بلوغ و دوره خیلی حساس ...دوستام تو مدرسه فقط از دوست پسراشون میگفتن و منم دوس داشتم داشته باشم پس موقعش رسیده بود چون گوشی داشتم😆با چندنفر به واسطه دوستام دوس شدم و جدا شدیم چون در حد فقط تلفنی بود و بچه بازی ولی بخاطره اوناهم خیلی گریه کردم در کل فک کنم هیشکی به اندازه من گریه نکرده😐😐اشکه دمه مشک به من گفتن...ولی یروزی واس خریده عید رفته بودیم بازار که...

واس خرید با عمه کوچیکم که ازدواج کردو رفت و شوهرش رفته بودم چون باهردوشونم راحت و صمیمی ام...من اصلا دختری نبودم که تو بازار و خیابون و کلااا هرجا از پسری شماره بگیرم ولی  اونروز تو بازار یکی رو دیدم که یک دل نه بلکه صدددد دل عاشقش شدم 😢😢😢😢😢😢😢

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز