2777
logo

تبـادل نـظر

تبادل نظر

تبادل نظر

  1.  تبادل نظر
  2.  دوران بارداری
  3.  مشکلات، بیماریها و عوارض بارداری و تجربیات مقابله یا تسکین آنها
  4.  وزن جنین
2789
عنوان

وزن جنین

| مشاهده متن کامل بحث + 614 بازدید | 67 پست
1397/05/06
|
16:53
اظهار نظر
مشاهده افراد آنلاین
۳.۹۱

دکتر مگه بهت قرص لووتیروکسین نداده؟ 

البته خیلی بالا نیست فک کنم باید زیر 2 و نیم باشه 

دنیای عجیبی شده است. برای دروغ هایمان خدا را قسم می خوریم و به حرف راست ک می رسیم می شود جان تو . . .
1397/05/16
|
15:33
به منم سونو گفت ریزه . الانم یازده روزه زایمان کردم همونقد بود که سونو گفت.  وزنش ۲۴۰۰ هست. ال ...

عزیزیم اشکال نداره تنش سلامت شیرمیخوره جون میگیره ماهم همه تلاشمونومیکنیم

1397/05/16
|
16:56

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چراسه ماه دارم میخورم

خب نگرانی نداره خانمی 

وزن جنین بیشتر ارثیه اگر خورد و خوراکت خوبه 

مهم اینه سلامت باشه ‌

پسر من موقعی که 34 هفته بودم 1950 بود موقع تولد 3 کیلو بود الانم 5 سالشه 20 کیلویه 😅

دنیای عجیبی شده است. برای دروغ هایمان خدا را قسم می خوریم و به حرف راست ک می رسیم می شود جان تو . . .
1397/05/16
|
17:30
خداروشکرعزیزم فقط استرسه که به آدم میدن کی رفتی سونووای فقط ۲روزدیگه خداروشکرتاالان مونده تودلت کرشد ...

عزیزوووم اصلا استرس نداشته باش من سونو تو ۳۸ هفته دادم دیگه الان نرفتم واقعا هزینه سنگینه بچه فقط سالم باشه این مهمه نگران وزنش نباش قربونت بشم خدا کمک میکنه 😘😘😘😘😘😘😘😘

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
1397/05/17
|
05:10
خداحفظش کنه

فدات خانمی 

ان شالله نی نی شما هم صحیح و سلامت بیاد بغلت 😘😘😘😘😘😘😘😘

دنیای عجیبی شده است. برای دروغ هایمان خدا را قسم می خوریم و به حرف راست ک می رسیم می شود جان تو . . .
1397/05/17
|
22:27

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
1397/05/21
|
10:21

وای خداجونم چقدرنازه چقدرتمیزه شبیه عروسکه کمتربچه ای رودیدم اینهمه سفیدوترتمیزباشه لباشونگاه خداانشالله زیرسایه پدرومادربزرگ شه خداحافظش باشه الهام جونم

1397/05/21
|
12:24
دردزیادکشیدی ولی عوضش پاک پاک شدی😇😇😇😇😇😇👪👪👪👪راستی الهام قدووزنش چقدربودالان خوب شیرتومیخوره ...

گولش رو نخور تو عکس تپله مهسا این همه استرس بهم وارد کرد سونو بهم میگفتن دور شکمش کوچیکه رشد نکرده بچه ام ۳ کیلو ۵۰۰ بود باورم نمیشه به خدا سونو همش دروغه کوچولوی تو هم سالمه و تپل مپله بهت قول میدم اصلا استرس به خودت وارد نکن

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
1397/05/22
|
03:59
اسمشوچی گذاشتین

هنوز شناسنامه نگرفتیم اما به احتمال زیاد سارا

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
1397/05/22
|
04:00
وای خداجونم چقدرنازه چقدرتمیزه شبیه عروسکه کمتربچه ای رودیدم اینهمه سفیدوترتمیزباشه لباشونگاه خداانش ...

ممنون دورت بگردم ان شالله یه زایمان راحت داشته باشی و بارت رو سالم بزاری زمین و رو دست  خیر بلند شی میرسه روزی که به این رورایی که الکی استرس داشتی میخندی مثل من

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
1397/05/22
|
04:03
به روز رسانی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

هات اینکه این افکار یهو میاد سراغ آدم چیه

aaaaammelika | 5 ثانیه پیش

کسی اینجا مشاور پوستی هست

برکههههههههههههه | 15 ثانیه پیش

نظرتون راجب این اندام چیه

های_هانی | 20 ثانیه پیش
بیشتر ببینید
2791
2779

تاپیک های به روز شده

عمومی ها رو باید ازکی بخونی♥

عزیزم باید شروع کنیو از همین فردا یه درس...
8 ثانیه پیش

اعتماد به نفس یه آدمو با خاک یکسان کردم🫠بدم میاد از خودم

آره عذاب وجدان دارم بددجور بخدااا
8 ثانیه پیش

توروخدا بیاین

دکتر میگه بقرست مدرسه اونروز میگفت مغزش ...
8 ثانیه پیش
بیشتر ببینید
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
عشق اولمو دیدم بعداز چندین سال🙃
توسط   ملوسک_قاجار  |  23 ساعت پیش
شوهرم میگه حساب مشترک باز کنیم واسه خرج خونه
توسط   نیکا854  |  21 ساعت پیش
چرا ما زنا بدون آرایش اکثرمون بی روح میشه صورتمون😩😩😩😩😩
توسط   sanaz_80_  |  21 ساعت پیش

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

همه بیاید نظر بدید راجع به پنهانکاری برادرم

نخودی0 | 1 روز پیش

به زودی ثروت های جهان بین همه به طور مساوی تقسیم خواهد شد

11aye | 8 ساعت پیش

به نظر شما غیر از کتایون ریاحی کدوم بازیگر میتونست نقش زلیخا بازی کنه

teacherhana | 1 روز پیش
بیشتر ببینید
داغ ترین های تاپیک های امروز
به زودی ثروت های جهان بین همه به طور مساوی تقسیم خواهد شد
توسط   11aye  |  11 ساعت پیش
شوهرم میگه حساب مشترک باز کنیم واسه خرج خونه
توسط   نیکا854  |  21 ساعت پیش
آیا میتونیم بگیم خوشبحال متاهلا
توسط   hamed224  |  21 ساعت پیش

امروز با کلینیک

پرسش و پاسخ

پرخاشگری کودک سه و نیم ساله

پرسش و پاسخ

کی می تونم تست بارداری بدم؟

پرسش و پاسخ

آیا باردار هستم؟
ورود به کلینیک
وب گردی
آیا واردات خودروهای اقتصادی مسیر بازار خودرو ایران را دگرگون می‌کند؟ + معرفی 10 خودرو اقتصادی
ماشین ها
نقشه راه ترامپ برای دور زدن شی / چگونه آمریکا کارت منابع معدنی را از چین می‌گیرد؟
رکود سنگین در بازار موتورسیکلت / فروشندگان با تخفیف به دنبال مشتری هستند
قیمت موتور سیکلت
از کاهش نرخ بهره تا سودمحور شدن شرکت‌های هوش مصنوعی / آمازون تعدیل نیرو را آغاز کرد!
از کاهش نرخ بهره تا سودمحور شدن شرکت‌های هوش مصنوعی / آمازون تعدیل نیرو را آغاز کرد!
اینفوگرافی | کدام کشورهای جهان دارای بمب اتمی هستند؟