بچه ها شوهرم عاشق فوتباله هم میبینه هم بازی میکنه بخدا خسته شدم خیای وقتا از همه چیش میگذره اصلا همه کاراشو طبق ساعت فوتبالش تنظیم میکنه.امشب عروسی صمیمی ترین دوستش بود دوستی که بخاطر مااز امتیاز وامش گذشت و پولشو به ما داد توی همه شرایط باهامون بود وتنهامون نذاشت.بنده خدا امروز که عروسو برده بود آرایشگاه اومدخونمون ناهارو هم اینجا خورد کلی خوشحال بود که ما میخاییم بریم عروسیش شوهرمم طوری وانمود میکرد که انگار میخواد بره.اون که رفت شوهرمم چندساعت بعدش رفت فوتبال.فاصله ما تا عروسی یک ساعت ونیمه گفت ساعت نه ونیم بازی تموم میشه آماده باشین بیام بریم.رفت و ساعت یازده ونیم اومد
من و بچه هامم ساعت نه آماده شدیم هر چی منتظر موندیم نیومد.دیگه بچه هام خوابشون برد.یازده ونیم اومد به منم محل نذاشت خسته و کوفته از فوتبال توقع داشت ماساژش بدم.منم یه خورده حرف زدم و گریه کردم رفتم بخوابم.صدای گریمو میشنید اما اصلا توجه نکرد.همونجا سرجاش گرفت خوابید
بخدا خیلی زیاده روی میکنه هرروز هفته میره گاهی اوقات در روز دو سه بار میره فوتبال اگه یکی دو روز نره کلی منت سرم میزاره که فوتبال نرفتم در صورتی که نبوده که بره