عزیزم منم خودم خواهرشوهرم انقده عروسمون با من درددل می کنه و من هم مثل خواهر خودش میدونه با هیچ کس راحت نیست به خدا انقدر دوستش دارم هواتو دارم سفارش می کنم به داداشم که یه وقتی اذیتش نکنه همیشه دوستش داشته باشه که نگو ولی خواهر شوهر پس فطرت من تا تقی به توقی میخوره سنگ منو میندازه پیش پدر مادرش او زنگ میزنه هرچی بدی از من به پدر به برادرش میگه به خدا این قدم بهشون خوبی کردم انقدر واسش چیزهایی دیدم ازش قایم کردن ولی به چشمش نیومد