سلام عزیزم
چه جالب چقدر خوب خدا رو شکر که عاشقشین
خواهر من تا چند وقت پیش داغون بود داغون
افسرده
راستش رو بخوای با چند نفر از دور و بری هاش همه با هم باردار بودن، دختر عمه ام ، عروس عمه ام ، زن برادرم ، و همسایشون و دوستش
به فاصله ی دو سه ماه از هم باردار بودن ، همشون هم یکی یه دختر داشتن همه تو تب و تاب رژیم و تقویم و ...
همگی پسردار شدن جز خواهر من
داشت دیووونه میشه میگفت چرا من چرا قرعه به نام من شد چرا فقط مال من دختر شد
با همه کنار اومد جز اون دوستش ، وقتی اونو با پسرش میبینه ،اصلا نمی دونم چرا تا میبینتش دست و پاشو گم میکنه زانوهاش شل میشه استرس میگیره
دوستشم نزدیکه خونشون بهش
یه جورایی اونم ووول ووول داره
همش پسرم پسرم میکنه یه جورایی پز میده
همش اونم ته دلش به سومی فکر میکنه ولی شوهر اونم میگه بسه
دوتا کافیه
خیلی حالش بد بود نمی دونی
فشار و استرسی که روش بود روی عیچکس نبود
چقدر باهاش مدارا کردیم از مزیت های دو تا دختر داشتن گفتیم اینکه واسه دخترها در آینده چقدر عالیه که خواهر داشته باشن
تازه یه کم روبه راه شده
اونم همون ماه لترزول خورده بود فولیکولش ۲۰ بود
روز تخمک گزاری نزدیکی داشت کلی جوشونده و رژیم و...
ولی خواست خدا چیز دیگه ای بود
اولش میگفت تقصیر لترزول بود بعد میگه نه اسپرم شوهرم کم بود ، بعد میگفت نه من عرق فراسیون خوروم دختر شد
بعد میگه نه گرم نبود رحمم، هزار تا تقصیر و عذر و بهانه می آورد و خودش رو سرزنش میکرد یا به خدا شکایت میکرد
یه وقتا که بچه تازه دنیا اومده بود میگفت یعنی میشه چشمامو ببندم باز کنم ببینم پسره ببینم همش خواب بوده
چشمامو باز کنم ببینم همش یه شوخی بوده
الان فقط میگه این آرومم میکنه که خواست و تقدیر خدا بوده برای من بهترین این بوده که خدا برام خواسته
راضی ام به رضای تو ای خدا