شوهرم ی مغازه ای داره ک کنارش ی آرایشگاه زنانه ست.خونه مام بالای مغازه است
زنه بیوه است پوششم خیلی افتضاحه
شوهرم می خیلی تو کفشه درحدیکه شمارشو ب بهونه قبض مشترک مغازه ها گرفته.
تااینکه امشب وحشتناک دلم شور میزد قلبم تند تند میزد نگران همین موضوع بودم از پنجره نگاه کردم
دیدم بببله شوهرم دم مغازه اونه تو تاریکی و دوتایی باهم و زیر درخت ک زیاد دید نداره کنار هم وایسادن و دارن باهم حرف میزنن😱
همونجا پاهام سست شد افتادم زمین.فشارم افتاد
از عصبانیت صورتم گر گرفته بدنم مبارزه خیییلی نگرانم.تو روخدا ی چیزی بگین