مادرشوهرم با دخالتهاش دوران نامزدیمو که میتونست خوش ترین دورانم باشه به بدترین روزای عمرم تبدیل کرد همین طور خرید عقد و عروسیم بعد عروسی ماه عسل نرفتیم یه هفته بعدش شوهرمو برداشت با دوتایی رفتن شهرستان عروسی منو فرستادن خونه بابام ماهم دعوت بودیم خیر ندیده الکی گفت دعپت نیستید به شوهرم گفت بابات نمیاد تو بیا با من جای بابات بریم بعدا فهمیدم دروغ گفته خدا ازش نگذره منه تازه عروس ۵ روز خونه بابام با چشم گریون موندم
پسر یعنی یه اتاق پر از اسلحه و توپ و ماشین اسباب بازی پسر یعنی دوچرخه سواری بدون ترس پسر یعنی یه کمد کفش و کلاه و لباس اسپرت پسر یعنی کراوات و پاپیون کت کوچیک مردونه پسر یعنی بوی مردانگی در حین کودکی پسر یعنی یه نمونه کپی شده سایز کوچیک از عشقت پسر یعنی تکیه گاه مادر پسر یعنی امید آینده پدر پسر یعنی ولی عهد خونه من و بابایی عااااااااشقتیم شاهزاده کوچولوی من
پدرشوهرم چون قبل از فوتش سهم ارث شوهرمو نداد الان هم خواهر برادرا ناتنی شوهرم هر کدوم دارن با ثروت پدر شوهرم عیشو نوش میکنن سهمشو نمیدن و ماهم تو فقر به سر میبریم
یکی از زنداداشهام ،از بچگی خیلی منو اذیت کرد و بهترین روزهای زندگیم رو با حسادتهاش به کام همه تلخ کرد ،با تمام وجودم ازش متنفرم ولی هیچ وقت نفرینش نکردم و نمیکنم ،کینه ای نیستم ولی هر وقت میبینمش یاد کارهاش میوفتم ،منی که هیچ وقت بهش بدی نکردم با حرفها و کارهاش خیلی خیلی ازار داده ،البته فقط من نیستم که باهاش بده کلا با همه مشکل داره با جاریهاش ،مادرم ،حتی با زنداداشهای خودش !!!!با من از همه بدتره
من بدی زیاد دیدم ولی دلم نمیخواد یادشون بیارم برا همین چیزی یادم نمیاد به عنوان بدترین خاطره بیشتربه خوبیهای ادما و اتفاقات خوب زندگیم سعی میکنم فکر کنم