بعد مامانم زنگ زد بریم بیرون من معصبانی آماده شدم به شوهرم گفتم آره برو اونجا خانومارو دید بزن هرموقع سیر شدی برگرد هیچی نگفت
بعد دید دارم میرم بیرون گفتش کجا جوابشو ندادم اومد دنبالم گفتم قراره با مامانم اینا بریم بیرون گفت چرا اجازه نمیگیری گفتم مگه مهمه