والا شوهر من ازون ور بوم افتاده . یواش یواش بعد ده سال داره استقلال منو به رسمیت میشناسه. من یه شهر دیگه بودم با حدود دوساعت فاصله. حالم بد شد زنگ زدم گفتم حالم بده پول ریخت گفت برو بیمارستان. رفتم سرم زدم و امپول واینا تقریبا دوساعت شد . اومدم بیرون دیدم شوهرم دم بیمارستانه وتا خود تهران داشت نصیحتم میکرد و غر میزد. اتفاقا میخوام بگم خیلی خوبه که استقلال شمل رو باور داره. این یعنی خیالش راحته شما از پس این مسایل برمیای و قبولت داره و این خیلی خیلی خوبه
مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش
شوهر من اينجوري نيست الان ميگن پز داد بنزين و كاراي ماشين با خودشه مثلا نباشه از قبل سپرده به ...
ببخشید ها اما هر تاپیکی میرم میبینم خیلی برعکس متن تاپیک حرف میزنی و کلا پز میدی اون از تاپیک مادر دیروز که خانمه ناراحت بود از پدر مادرش اینم از این لازم نیس چیزی رو که استارتر نداره به رخش بکشی
خدایا دو بار تو این شش ماه دل منو شکوندی اما دل مامانای منتظر دیگه رو نشکون کفر نمیگم اما اعتقادم ضعیف شد کلی باهات راز و دل کردم کلی التماست کردم کلی گریه کردم آخرش نشد یعنی اصلا نشنیدی ببخشید اما واقعا دیگه هیچی نمیگم الهی هیچ مادر ای وی افی نتیجه منفی نگیره سخته بخدا سخته