من ده سال پیش با عشق و علاقه با همسرم ازدواج کردیم ازدواجم هم سنتی بود ولی از اقوام بودن ایشون برا همین دورادور دوستش داشتم خیلی خیلی خوشبخت بودم شوهرم عالی ۱۹ سالم بود و دانشجو شوهرم شهرستان کار میکرد و من خودم یه جای دیگه دانشجو بودم بعد از یکسال عقد جشن عروسی گرفتیم و چون سه سال از دانشگاهم مونده بود شوهرم ازم خواست توی یه اتاق از خونه پدرش زندگی کنیم فقط خواهرشوهرام هم با من بودن توی اون خونه