اعصابم از دست مادر شوهر حساااابی داغونه.عادت داره خودشو دعوت میکنه خونمون.مثلا میگه من شب جمعه افطار میام خونه ی شما.
درعوض مادرشوهر من تا دعوتش نکنم خونم نمیاد حتی خونه دخترش
بگو عه ما میخاسیم بیایم اونجا وای چ تفاهمی هاهاها
به شوهرت بگو غیرمستقیم بهش بگه دیگه.بالاخره زبون مادرشو بهتر میفهمه
ایرادش چیه الان؟
خب بیاد
همچین میگین دعوت
خونه پسرش حق نداره بیاد
هرچی میخورین براش بذارین
عب نداره...میدونم خو ممکنه توموقعیت نداشته باشی و خو مادره دیگه دلش میخاد بیادعزیزکم
ولی من دارم از دست بیخیالی هاش دق میکنم داره میره مکه و کربلا ما دوروز بعد تازه میفهمیم فلانی بیمارستانه ما بعد از ده روز اومدن به خونش تازه میفهمیم
بعضی عروس ها خدایی دیگه شورش رو دراوردن
بد هم باشه مادره
اصلا نیاز ب دعوت نداره که
مادرشوهر من نشسته من دعوتش کنم با ناز و منت بیاد خونم
منم گفتم بشین تا دعوتت کنم
خب بیاد
مادر خودتم بود همین حرفو میزدی؟
فقط دعوت کردن خودش نیست ک....بعد از چند دقیقه زنگ میزنه میگه خواهر شوهرت هم دلش واسه بچه ها تنگ شده،اونم با خانواده میاد.
خودش بیاد میگن چرا میاد نیاد میگن ناز داره بشین تا دعوتت کنم. عجباااا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
