یبارم یه مراسمجورایی خواستگاری بود خواستگارا خیلی خیلی باکلاس بودن . مامان بزرگ من میوفتاد رورو حرفو دیگه از همه چی میگفت خوب و بد. ما گفتیم رمز میذاریم هروقت گفتیم کلید فلان در کجاست شما دیگه بدون باید تموم کنی مبحثوو. آقا نگم براتون که یه مبحثیو باز کرد هر چی ما گفتیم کلید و دسته کلید نگرفت موضوعو هیچی دیگه اونموقع آبروریزی شد ولی الان همش بیادشتو میخندیم