داستانی که براتون تعریف میکنم عین واقعیته،من تو یکی از شهرهای استان لرستان دانشجو بودم،خوابگاهی که در اون اقامت داشتیم یک ساختمون نو ساز بود؛و وقتی که ما ساکن شدیم طبقات بالاتر ما خالی بود،درواقع ما اخرین طبقه ای میشدیم ک دانشجو درش ساکن بود!اوایل ک ساکن شدیم،مدام از طبقات بالا صدای قیژ قیژ در و راه رفتن و صدای آب میومد،دو تا از هم اتاقیام ک ب نسبت بقیه شجاع تر بودن رفتن بالا و برگشتن گفتن درها همه قفلن(ماهم که ترسو)روز بعد سریع به مسئول خوابگاه گزارش دادیم،
و گفت چیزی نبوده و پوزخند زد!گذشت تا چندوقتی،ساعت یک و دو شب بود و همه خواب بودیم که همزمان دو تا از بچه ها جیغ زدن و ب سمت ما هجوم اوردن؛عین بید میلرزیدن و دوتاشون همزمان یکی رو دیده بودن سیاهپوش،بدون صورت معلوم و داشته موهاشو شونه میکرده که نشسته بود وسط هال!(خوابگاه ما سوییت های جداگانه بود،با اشپزخانه و اتاق خصوصی)هیچکدوم ما اونشب تا صب نخوابیدیم و از ترس تا یک ماه با لامپ روشن میخوابیدیم،گذشت تا یه مدت دیگه و یک شب همه خواب بودن(اونموقعا هنوز هیچکی تلگ رام و واتساپ نداشت همه زود میخوابیدن)
و من بیخواب شده بودم و مدام تو جام غلت میخوردم ک دیدم از انتهایی ترین تخت اتاق نزدیک دم در ورودی یکی پاشد و رفت تو اتاق،منم به هوای اینکه بچه هان و کاری داشتن ک پا شدن ب تختا نگاه کردم دیدم همه سرجاشون خوابن،به شدت ترسیدم و انقد حالم بد بود ک حتی نتونستم جیغ بزنم فقط هرچی ایه و صلوات بلد بودم خوندم تا وقتی ک صبح شد!خیلی اتفاقای دیگه هم افتاد مثلا اینکه یه شخص قدبلندو دم در اتاق دیدم تا برگشتم دوباره نگاش کنم غیب شد یا یک شب(تختم کنار اشپزخونه بود)با صدای قابلمه و ظرف و ظروف بیدار شدم.. فک کردم توهم زدم دوباره خوابیدم بار دوم با شدت و سروصدای بیشتری صدای ظرفا میومد همزمان با من دوتا دیگه از بچه ها بلند شدن نشستن و گفتن شما هم شنیدین؟وباز هم تا صبح نخوابیدیم،یکی دیگه از هم اتاقیام هم میگفت یه شب تو اتاق داشتم قران میخوندم پلاستیکی ک چادر نمازم توش بوده یکدفعه تکون خورده و جابجا شده،چندین بار ک تکرار شده بود از ترس اومده بود بیرون یا میگفت صبحا ک بیدار میشدم بدون اینکه اب کنارم باشه دیدم پر وسایل سر تختم اب شده و یا میگفت موقع نماز صب صدای جیغ ترسناکی شنیدم.. که اصلا شبیه صدای جیغ معمولی نبوده و خیلی اتفاقای دیگه! همه این اتفاقا واقعیت بود که برای من و هم اتاقیام اتفاق افتاد...
خیال بافیَت بد نیست...خیال کن که خواهی رفت،،،همین که رفتیو مُردَم ،،،تلاش کن که برگردی و در کمالِ خونسردی مرا به خاک بسپاری