زندگی میکنیم چند شب پیش شوهرم گفت پنج شنبه برو خونه مامانت پرسیدم چرا گفت باید شب برم پیش دوستم برای یه معامله لواسان گفتم چرا شب گفت چون روزا سرکارم نميشه 😮
گفتم باشه امروز بعدازظهر گفت میری دیگه الکی گفتم مامانم مهمون داره من نمیرم شب تنها میمونم نمیترسم ساعت 2 موبایلش زنگ خورد گفت الان ميام رفت دستشویی بعد صدای در پایین خونه مامانش اومد که داداشش رفت بعد خواهراش بی سر و صدا رفتن