2777
2789
عنوان

شما بودید چکارمی کردید؟

246 بازدید | 19 پست

سلام 

من دوسال اول ازدواجم شوهرم نه پول داشت نه کار باهمه ی سختی هاساختم،اینوهمه فهمیدن،خیلی کم توقع بودم همیشه خیلی هم کم  حرف،برعکس جاری من هم خوش هم شوهرش کارمند بودن سال دوم عروسیشون بچه دارشدن،جاریم خیلی پررو بود حتی مادرشوهروپدرشوهرم ازدستش عاصی بودن،ولی درعین حال خیلی چاپلوس وزیرک،مثلا بدی ما روخیلی پیش مادرشوهرم میگفت،، مثلا به مادرشوهرم گفته بود فلانی یعنی من،مشکل داره باردار نمیشه ببرینش دکتر،اونوقت من وشوهرم دوسال بیشتر نبود که ازدواج کرده بودیم وبااین همه مشکل قصد بچه دارشدن نداشتیم،مادرشوهرساده ودهن بین منم باور کرده بود وهمش توزندگیمون دخالت میکرد ومنو دق داد،خیلی اونقدر که منومیخواس بخاطر حرفای جاریم ببره دکتر وهزارتا دواودرون دیگه،هرچی هم می گفتیم ماقصدبچه دارشدن نداریم بازبیشتر دخالت میکرد،خلاصه زد ومن وشوهرم بدون هیچ مشکلی بعد سه سال بچه دارشدیم ومن الان باردارم،باورتون میشه جاریم که اینقددلش میخواست من بچه داربشم حتی یه تبریک هم به من نگفت،حتی زنگ نزده حال منو توراهیمو بپرسه فقط بلد بود اختلاف بندازه ودخالت کنه،، ولی حالا باگذشت زمان اون روزبه روز براشون عزیزتر میشه من ذلیل تر،خیلی خانواده ی شوهرم توزندگیم دخالت میکنن،نمیخوام جوابشونوباپررویی بدم چون مادرشوهرم اهل تلافی وقهرودادوبیداده،فقط هم به پسر وبچه من فکر میکنه،انگار که من هیچ ارزشی ندارم به نظرتون من باخانواده ی شوهرم چطور برخورد کنم؟؟ درصورتی که من همیشه میخوام خوب باشم وبه کسی بدی نکنم 

عزیزم جاریت نمیخواسته تو حامله بشی اون میخواسته عیب بزاره روت گلم چقد ساده ای

💖.💖.تیکر دومین سالگرد نامزدیمه.💖.💖سلامتی عشق سربازم که میدونم هر کاری میکنه تا خوشبختم کنه  

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تو فقط هوای شوهرتو داشته باش کاریم با کاریشون نداشته باش 

اگه نظرتو خواستن نظر بده اگرم نه  چیزی نگو و...

بًَُِِِِِِِِّّّّهُُُِِّّ زًَُُِِِِِِِِّّّمَُُُِِِِِِِّّیًًًُُُِِِِِِِنًًًَُُِِِِِِ آًَِِّمًُِِِِِّدًُُُِِِِِِِّهًَِِِِّ اًَََِِِِِِِمِِِِِِِّّّّ خًًًًِِِِِِِِّّاُِِِِِِِِِّّّدًًًًًَُِِِِِِمِِِِِِِِّّّ زًََََُِِِِِّهًًُُُِِِِِِّرًًُُُُِِِِِِّاًًَُُِِِِِِّّ بًًُُِِِِِِّّّاًُُِِِِِّّشًََََََِِِِِِّمًًًُُِِِِِِِِِ.ًَُُِِِِِ.ِِِِِِِِِِّّ.ًًَُُِِِِِِِّّ

جاری جان خواسته عیب بذاره روت که گذاشت ولی الان که حامله ای دلیل نداره که خبر بگیره ازت گلم.

تو فقط انتظارتو از بقیه کم تر کن و بیشتر به همسر و زندگی خودت برس

دوستان لطفا برام صلوات بفرستید مشکلم حل شه❤

تو خوب باش به مرور زمان شوهرت خودش یه روزی به حرف میاد و به خانوادش میگه تو چقدر خوب باهاش ساختی و چه زن نمونه ای بودی و هستی بسپار به خدا همه چیز رو 

حرص نخور جوش نزن برا جوجوی تو شکمت خوب نیست

به حرفاشون اهمیت نده ، اصلا به حرفاشون فکر نکن اینطوری بیشتر حرصشون میگیره

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

عزیزم زن‌ها حسودن من مثلا زن داداشه داداشم خودم انتخاب کردم ولی بهش حسادت دارم اگه بهتر از من بشه موقعیتش این ی ویژگی زنونست کاریش نمیشه کرد می دونم سخته ولی هر چی میگن یا هر کاری میکنن از یه گوش بشنو از ی گوش بنداز دور اگه خیلی دقت کنی زندگیتو خراب میکنی مادر شوهرم ک عالم و آدم میدونن حسوده و فقط واسه خاطر پسرش عروسش دوست داره خدا رو شکر ک نازا نبودی و بچه خدا بهت داد ک تو دهنی محکمی به دهن جاریت بخوره الانم اگه چیزی نمی گه چون تیرش ب سنگ خورده ناراحتی ول کن کلا بشین زندگیتو‌ کن ولی خیلیم باهاشون دم خور و صمیمی نشو

اگه شوهرت پشتته ارتباطتو به حداقل برسون و اهمیتی هم به حرف و رفتار مادرشوهرت نده و اصلا حرص نخور،اون جاریتم اصلا محل نذار،اون نمیخواسته تو بچه دار بشی فقط میخواسته ازت عیب بگیره،خاک بر سر بعضی جاریای عقده ای،منم دارم لنگشو

شکر نعمت ، نعمتت افزون کند😊
عزیزم جاریت نمیخواسته تو حامله بشی اون میخواسته عیب بزاره روت گلم چقد ساده ای


اره میدونم امامشکل اینجاست که مادرشوهرم وشوهرم اینارو میدونن ولی باور نمیکنن چقدر اون بده برعکس مادرشوهرم میگه اون تبریک نگفت که نگفت توباید همیشه احترامش روبذاری

اره میدونم امامشکل اینجاست که مادرشوهرم وشوهرم اینارو میدونن ولی باور نمیکنن چقدر اون بده برعکس مادر ...

تو چکار داری ب مادرشوهرت زندگی خودت رو بکن عزیزم وقتی میبینی اینجوریه توام کار به جاریت نداشته باش اصلا فقط شوهرت رو بکش طرف خودت

💖.💖.تیکر دومین سالگرد نامزدیمه.💖.💖سلامتی عشق سربازم که میدونم هر کاری میکنه تا خوشبختم کنه  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز