یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
ماماناچه حسی دارید وقتی بچه توشکمتون تکون میخوره باتصورشم قلبم میریزه موهای تنم سیخ میشه دیگه صبرم تموم شده گذشت اون جونیم بچگیم خوشگلیم شدم یه زن بالغ و پخته که هنوز هیچکس بهش نگفته مامان.منم دیگه خسته شدم بعضی شبا برا خودم رویامیبافم خودموحامله تصور میکنم وای که چه حس خوبیه دکترا جوابمون کردن گفتن فقط جنین اهدایی شوهرم دیگه ازسرش افتاده میگه دیگه حس بچه نداره خسته شدم از بس برای بچه خواهر و برادر و خواهرشوهر مادری کردم و خودم یواشکی مادرشون تصور کردم که چه حسی دارم اگه بچم باشه از عمق وجودم براشون مادری کردم ولی اونابه من نمیگن مامان.اونا بعدازچندساعت منو پس میزنن و میگن مامانمومیخام اونجاست که میفهمم من چقدرتنهام چقدر بی کس.راستی اگه بمیرم کی میفهمه من نیستم حسرت خیلی چیزاموند رودلم برای منم بادلای پاکتون دعا کنید تا خدا معجزشو نشونم بده😢😢
دخترک خنده کنان گفت که چیست...راز این حلقه زر...راز این حلقه که انگشت مرا... اینچنین تنگ گرفته است به بر...راز این حلقه که در چهره او...اینهمه تابش و رخشندگی است...مرد حیران شد و گفت... حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است...همه گفتند:مبارک باشد...دخترک گفت:دریغا که مرا...باز در معنی آن شک باشد... سالها رفت و شبی...زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه زر...دید در نقش فروزنده او... روزهایی که به امید وفای شوهر...به هدر رفته هدر....زن..... پریشان شد و نالید که وای...وای این حلقه که در چهره او...باز هم تابش و رخشندگی است... حلقه بردگی و بندگی است...فروغ فرخزاد.....
رابطه ها یک بار اسما تمام میشوند یک بار رسما .یعنی آدم گاهی میرود که بداند ماندنش برای شما چند می ارزد؟اینطور مواقع با یک لبخند گرم، با یک تنگدلی ملتمسانه برمیگردد و بهای عشقتان را هزار هزار بار بیشتر از قبل میپردازد؛آدم های اسمی تمام شده را میشود نجات داد، برگرداند، برقشان انداخت و دوباره گذاشت سر طاقچه ی دل اماحواستان به او ی زندگیتان باشداگر یک روزی رسما برود،من به شما اطمینان میدهم انقدر دلسردش کرده ایدکه شاهرگ دوست داشتنتان را برای همیشه از بیخ زده
اشغالا اعصاب برام نذاشتن ....عقدم ی سالو نیمه خون ب دلم کردن هیچ نگفتم هزار تا بدو بیراهو تهمت شنیدم هیچ نگفتم تا ی روز رسما منو شوهرمو بیرون کردن ....چار ماه بیخبر بودیم ازشون تا بزرگا فامیلشون اومدن شوهرمو برگردوندن ی هفتس رفته همه چیز یادش رفته