سلام وقت بخیر
من حدود ۴ ماه میشه که مادرم یکی از فامیل هامون فوت کرد
و رفت مراسم خاکسپاریش از اون موقع که از مراسم اومد خانه
مرور زمان کم کم حالت دیوانه بهش اومد
ماه های اول که شروع شد واقعا فکر کردم ج.ن داخل بدنش هست
همه ش گریه اصلا هیچ کاری نمیکرد گوشه گیر شده بود فقط
اعصاب خراب وسایل میشکست بعد خانواده ش اومدن کنارش
یک هفته یکم اعصابش آروم شد طوری بود بردیم بیمارستان
گفتن ببرینش فارابی به من بابا میگفت اصلا بچه هات رو دوست نداره اصلا خوشم از تو نمیاد دیگه گذشت
تا این ۲ ماه میشه حالش خوب هست دیگه اون کار هارو نمیکنه
ولی از اون موقعی که شروع شده این رفتار ها خیلی سرد شده اصلا زندگی براش مهم نیست مامانم خیلی آدم وسواس و تمیزی بود
الان اصلا خانه و زندگی براش مهم نیست سرد شده این ۲ ماه میشه به خانواده و بابام میگه فکر من کنید واقعا اینطور پیش بره میزارمت جا میرم طلاق میگیرم میگه بچه ها برام دیگه مهم نیستن تو برام مهم نیستی میگه از اون مدتی که رفتم مراسم خاکسپاری شروع شده
برید پیش یه دعا نویسی من رو طلسم کردن میگه زن عموت من رو طلسم کرده
واقعا این رو راست میگه چون با زن عموم و مادرش مشکل داریم
و اونها خیلی از ما کینه دارن مادربزرگم میگه تا فردا ببرمت ببینم
دعا نویسی کاری میکنه مادربزرگم به بابام میگه واقعا اینطور پیش بره دیوانه میشه مادربزرگم از قبل رفت پیش چند تا دعا نویس براش بهش گفته بودن این کار ما نیست طلسمش کردن باید برید پیش کسی که بتونه این طلسم رو باطل کنه این کار ما دعانویس های معمولی نیست باید بری پیش این چند نفر که میتونن
بنظرتون چه به سر مامانم اومده و کسی رو میشناسید که واقعا بتونه این طلسم رو باطل کنه