ی هفتس ازدواج کردم
دیشب دعوای شدیدی بین من و شوهرم شدالبته بار اولش نبود اما دیشب شدیدتر بود دستامم کبود شدن
اخر شب با ی احن دستورانه گف طلاهات کجاس؟ گفتم پیش مامانم گف فردا باید همین جا باشن گفتم براچیتن گف همین ک گفتم منم گفتم باشه ولی فاکتورو نمیدم اونم قاطی کرد بم گف غلط میکنی
من رفتم دراز کشیدم ک بیشتردعوامون نشه
بعد اومد بالاسرم بیدارم کرد و گف طلاهاتو باید بیاری من حواسم ب همه چی هس
گفتم واقعا ب خاطر این موضوه الان منوبیدار کردی؟!
حالا ک اینطور شد اصلا نمیارم
بعد جنی شد و پتو رو ازم کشید وشروع کردفحش دادن منم عصبی شدم بهش گفتم برو گمشو بیرون
خلاصه دعوا ب جایی کشید ک حرمتها شکسته شد و فحش های رکیک ب خودم و خونوادم داد و دوباره دستامو فشار داد پنکه دستی رو شکوند داد وحشتناک منم دیوونه شدم و شروع کردم جیغ زدن در حد مرگ
باباش و عمش اومدن بالا شوهرم کولی بازی ذرمیورد و خودشو میزد وهمچنان فحش میداد
خواستم برم بیرون اومد دنبالم محکم زد تو سرم و بلندم کرد بردم اونور
بعدش ساکت شدیم و خابیدیم
امروز صبحم سعی میکرد بام حرف بزنه ولی اصلا عذرخواهی نکردومیگف تو مقصربودی
گفتمش اصلا پشیمون نیستی؟ یعنی بازم قراره فحش بدی؟ گف چرا پشیمونم و دیگ فحش نمیدم
صلاح هس تو این زندگی بمونم؟