منم با آقایی به قصد ازدواج مدتی رابطه داشتم متاسفانه رابطه ما بشدت صمیمی شده بود فقط بحث ازدواج بود نه دوستی ...تا یه شب بهش گفتم به ده تا موردی که برام مهمه فکر کن ببینم چقدر منو میشناسی...یهو قهر کرد منم متعجبم خشکم زده بود...دو هفته بعدش بهش زنگ زدم گفت شما؟بعد گفت پدرم سرطان گرفته داره میمیره ما نمیتونیم با هم باشیم پدر من مخالفه مادرم مخالفه اصلا میدونی چیه خود من تو رو نمیخوام برو موفق باشی بعدم زد بلاک کرد..فردا شبش کادوهایی رو که براش خریده بودم پس فرستاد با این لحن تو نحسی خفه شو کثافت آشغال صدات نحسه باعث شدی بابام سرطان بگیره....پیگیر شدم دیدم رفته خواستگاری یکی دیگه...منم شماره برادر دختره رو پیدا کردم بهش گفتم چی بین ما گذشته....برادرش هم زنگ زده گفته تکلیفتو با رابطه قبلیت معلوم کن بیا خواهر من مال تو به همین سادگی ...و جالب اینکه متوجه سرطانی توی کار نبوده همش دروع
این وسط دو تا از همکارای منم متوجه موضوع شدند و تاکید کردن من تشریح کنم چی بینمون گذشته و به برادرام اطلاع بدم
اصرار کردن ولی دیدم همه جوره بودن با این آدم حیف از نام آدم اشتباهه
بماند که منکر رابطه شده بوده منکر همه چیز گفته بود فقط ۲ هفته با من از راه چت دوست بوده
بماند که چه زخم زبون هایی از همین همکاره شنیدم
بماند که چه تهمت هایی بهم نزدن
یه روز هم یه پیج فیک ساخت برای خواهرش و انداخت گردن من و با باباش رفتن پیش همکارم که آره فلانی اینکارو کرده
بماند که اینقدر زبون بازه که همه باورش دارن
الان دارم با رواندرمانگر پیش میرم
میگه اوضاعت اصلا خوب نیست
اونقدر که نیاز به دستگاهی داری که به مغزت امواج بفرسته و ازین حالت خارج بشی
از همه جا درمانده شدم و آبروم رفت و هیچکس من باور نکرد
امیدوارم خدا اونقدری بهم عمر بده که شاهد خواری این آدم باشم
تا حالا برای خانوادش بد نخواسته بودم ولی امیدوارم پدرش به سختی جون بده
چون من ریز به ریز اتفاقات رو بهش رسوندم و بی تفاوت رد شد
خیلی دلم شکسته خیلی دروغ شنیدم و فریب که هیچوقت فکرشم نمیکردم اونور سکه این باشه