سلام. کلشو تایپ میکنم خب خب نکنین.
هرکیم به نظرش طولانیه لازم نیس اعلام کنه طولانی بود نخوندم. چون واقعا الان حوصله ندارم.
سال ۸۷ وقتی اول دبیرستان بودم با یه دختری دوست شدم. مثه خواهرم بود. واسه هم میمردیم ، همه چیمون مثه هم بود حتی صدامون ، جوری که وقتی پیشش بودم مامانم زنگ میزد سرکارش میذاشتیم و تشخیص نمیداد. چقدر پسرا رو سر کار میذاشتیم. اون با دوس پسر من میحرفید من با دوس پسر اون بدون اینکه طرف تشخیص بده. از طرف مدرسه رفتیم مشهد کل مدرسه و معلما رو پیچوندیم و دو تایی رفتیم واسه خودمون کافی شاپ یا خودمونو میزدیم به مریضی حرم نمیرفتیم. کل سفر پیش هم میخوابیدیم البته اینم بگما حس همجنس گرایانه که تو اون سن زیاد پیش میاد تو مدرسه ها بینمون نبود. مثه یه روح در دو بدن بودیم. دارم اینا رو میگم حس بینمونو بفهمین چی بود. از مشهد اومدیم رفتم خونشون فرداش دو شب اونجا خوابیدم ، عروسی خواهرش رفتیم خانوادگی ، تقریبا هفته ای ۴ ۵ بار همو میدیدیم به جز تو مدرسه. حتی رفتم شمال با خانوادم اونجا دلم تنگ شد براش رفتم شهرک اونا یه ساعتی دیدمش. اینم بگم که یه کم عصبی بود مثلا من هنوز که هنوزه با دوستای صمیمیم تو دعوا بد حرف نزدم ولی اون میزد. سر اینم زیاد قهر میکردیمو خودش پیداش میشد. میرفتیم بیرون دیگه کل پسرای محل شناخته بودنمون. ما هم همینطور. اسم همه رو میدونستیم. یه بار یادمه رفتیم محرم دم یه هیئت خیلی معروف که تو محلمونه کل پسرای اونجا رو میشناختیم بدون اینکه باهاشون دوس بوده باشیم اسمشونو میدونستیم.
بعد محرم تو راه مدرسه یه ماشین رد شد پسرا کلشو کرد بیرون گفت عه اینا همونان که همه رو میشناختن... در این حد!!! حالا کم کم برم سر اصل مطلب....
اون سال این دوست من همش با یه دوست مشترکمون از یه پارکی حرف میزدن که کل سال های پیش تابستونا اونجا ولو بودن 😅 هی میگفتن امسال توام باید بیای. اون سال سال ۸۸ بود و بخاطر انتخابات امتحانای خرداد زودتر شروع شد. منم برعکس دوستم درسم خوب بود. تصمیم گرفتیم از همون اردیبهشت و امتحانا بریم همون پارک. زد و همون شب اول من با تعریفای اون دوستم با یه پسری دوس شدم. خیلی از پسره تعریف میکرد. قرار بود بریم پارک شیطونی ولی من یه کم دست و پام بسته شد البته نه کامل. ولی از اونجایی که سیاست نداشتیم اصلا خودمونو جلو دوس پسر من که شوهر فعلیمه خوب نشون نمیدادیم. اصن انگار نه انگار باید جانماز آب بکشیم و ادای .... کم کم دوس پسرم از این دوستم بدش اومد. هی رفت و آمدمو کنترل میکرد هی میگفت این تو رو خراب میکنه. در صورتی که این دوست من خیلی شاید دل پاک تر از خود من بود چون همه چیشو میدونستم. ظاهر غلط انداز و شیطونی داشت ولی باطنش نجیب بود. جوری شد که چند ماه بعد وقتی دوم دبیرستان بودم گفت حق نداری باهاش باشی. منم خیلی سعی کردم حلش کنم ولی قبول نکرد. منم چندبار یواشکی زنگ زدم ولی بازم فهمید و مجبور شدم کامل قطعش کنم. کلی هم غصه خورد و باعث شد از دوستم کینه به دل بگیره چون میگفت تو منو به اون فروختی درک نمیکرد حس خودمو.
یه سال گذشت و دوس پسرم رفت سربازی. تو اون تایم من این دوستمو دیدمو یه رابطه نصفه نیمه ای باز پیدا کردیمو چندبار بیرون رفتیم.
کم کم هم باز خود دوس پسرم نرم شد و قرار شد یه رابطه کنترل شده و دیر به دیر بیرون رفتن با دوستم داشته باشم. اون زمان اونم با یکی دوس شد که پابندش کرد و عاشق شد و تفاوت سنی زیادی هم با خود دوستمو کلا جمع ماها داشت. چون من و شوهرم تفاوت سنیمون نزدیک ۳ ساله. چندباری خواستیم زوجی رفت و آمد کنیم ولی دیدیم اصن نمیشه دوستمم ناراحت میشد و نمیومد وقتی تنهایی دعوتش میکردیم. خلاصه اون سال دوستی من و شوهرم جدی شده بود. پیش بودم. با دوستم هم سر یه چیز مسخره و جوش آوردنش دو سه روز بود قهر بودم. یهو تصمیم گرفتم هرچی که تا حالا از شوهرم پنهون کردم بهش بگم. چه در زمان دوستیم با خودش چه قبلش. شیطنتایی که این دوستم هم توش سهیم بود. گفتن همانا و...
گفت حقی نداری دیگه اسمشو بیاری. منم گفتم چشم. خدا خدا میکردم دوستم دیگه برنگرده. ولی زنگ زد خونمون به مامانم گفت میخوام با امی آشتی کنم بگین بزنگه. منم نزدم. حتی اسمشو میاوردم شوهرم قاطی میکرد. گذشت و من فقط دورادور عکساشو تو فیس و وایبر میدیدم و خبراشو میشنیدم. یه بارم به شوهرم تو لاین پیام داد امی چطوره خیلی بیمعرفته شوهر نامردم هم انداخت گردن خودمو گفت اون نمیخواد دیگه باهات دوس باشه از خودش بپرس. اینا مال تقریبا ۳ ۴ سال پیشه.
باز ۲ سال گذشت تو اینستا پیدام کرد و فالو کرد وقتی به شوهرم گفتم گفت بلاکش کن.
منم هر چند وقت یه بار شمارشو سیو میکردمو پیجشو چون پابلیک بود چک میکردم که دلتنگیم برطرف شه. تا اینکه پریشب بعد یک سال سرچ کردم اسمشو دیدم آرایشگاه زده ولی هیچ عکسی از خودش نبود تو پیجش. شمارشو که بعد ۵ ۶ سال هنوز حفظ بودم سیو کردم دیدم تل نداره. خلاصه یهو دلم تنگ شد ولی هیچ عکسی ازش پیدا نکردم.
امروز از صبح نت نداشتم. شب رفتم اینستا دیدم با یه پیج ناشناس بهم پیام داده تو هنوز نمیخوای باهام آشتی کنی با علامت ناراحت و اسم خودش.
قلبم از اون موقع داره مثه سیر و سرکه میجوشه. فقط ببینین چقدر دلمون بهم راه داره که درست همون روزی که از پیدا کردنش ناامید شدم بهم پیام داده.
از یه طرف خودمم که فقط دلم میخواد شده یه ثانیه ببینمش از یه طرف اون که نمیخوام واسه بار دهم دلشو بشکونم و بلاک کنمش از یه طرف شوهرم که میدونم بهش بگم قبول نمیکنه و اگه بفهمه همه کارای اشتباهمو میزنه تو سرمو کلا رابطمون خراب میشه.