بدترین ضربه هارو از زنداداشم خوردم
بین منو مادرم همیشه میخواست بهم بزنه
ازخداسه باهم بجنگیم
خیانت کرد انداخت گردن من اونم ن یکبار چند بار منم سنم کم بود
یه دستبندداشتم حدود ۱۳گرم بود دهه ۸۰ گفت بفروشش بریم گوشی بخریم برات فلان کنیم
ازم گرفت فروخت وقتی مامانم فهمیذ بهش گفتم اون فروخته ب فامیلش گفت بریم بگیریم رفتیم در خونه ننش گفت نه بمن نداده درصورتی ک پول دست خودش بود
حرفایی ک میزدم بهش و بمامانم داداشم خونواده عوضی تر ازخودش میگفت اووو اینقد کارا کرده ک حدندارع