دلبستگی را نصفه و نیمه نمی خواهم
یا که همه، یا هیچِ من، قانون من این است
جایی که ماندن را نمیفهمند، باید رفت
چون در بنای عاشقی این خشت زیرین است
افتاده ای دیگر ز چشمم یار دیرینم
عهد تو با من ترکمانچای است، ننگین است
تنها شدن، در خود شکستن، خون دل خوردن؛
تاوان یک رنگی در این دنیای رنگین است
بعد از تو قید عاشقی را میزنم قطعا
قلبم به چشمان خودم هم سخت بدبین است
تا خام چشمان کسی دیگر نگردم باز
در راه رفتن ها سرم همواره پایین است
روزی اگر، یاد من افتادی نیا سمتم
برگشتنت در بی کسی؟ این عینِ توهین است
شخصی دقیقا چون خودت، در طالعت باشد
این حرف من همچون دعا؟ یا مثل نفرین است؟