وای ما یه فامیل داریم خانمه شوهرش فوت کرد جوون بود و دوتا پسر داره
رفتیم ختم دیدم ناخنش کاشته و لاکشم قرمز گفتم حتماً وقت نکرده ریموو کنه چهلمش دیدم همون کاشت رو مشکی زده چندماه بعدم بخاطر روحیه بچه هاش پاشد رفت شمال چند روز موند تو خونه هم میخندید ولی چشاش غمگین بود
حتی شوهرش خیانت کرده بود میگفت هرجام بره اخرش برمیگرده پیش خودم چون من عقدشم
از روز اولی که باهاش آشنا شدم پرانرژی بود و همون انرژی رو حفظ کرد تا بچه هاش آسیب نبینن سر همین کسی متوجه غم درونش نمیشه
کاش منم از این مدل آدما بودم