حرفتو درک میکنم
ولی تو این برهه از زندگی حس میکنم که تو اون زمانی که میخواستم انتخاب همسر کنم این ملاک ها خیلی منو گیج کرده بود
من ی سری معیار های زیبایی تو ذهنم داشتم که همسرم نداشت ، چهرش لحظه اول چشمامو نگرفت ولی معمولی و عادی بود. قطعا اگه زشت بود تو لحظه اول حاضر به مکالمه نمیشدم.
یادمه تو دیدار های اول خیلی ذهنم درگیر زیباییش بود چون من ی دختر دایی داشتم که وقتی ازدواج کرد میگفتن زیباترین پسر فامیل ازش خاستگاری کرده در حالی که نامزد من عوض کتگوری زیبا نبود.
پول هم واقعا قبول دارم مهمه ، خیلی مهمه ، قطعا با شکم گرسنه خوابیدن خوشبختی نمیاره ولی باز هم الان تو این سن فکر میکنم میبینم واقعا نباید ذهنمو اینقدر درکیر میکردم که نامزدیم زهرمارم شه.
همسر من نه ماشین داشت نه خونه و این برای من تو اون سن اذیت کننده بود چون ملاک ها تو اینستا و فامیل ی چیز دیگه بود ولی من ی چیزیو راجبش شنیده بودم که مرده کاره و هنوز با اینکه ۳ ساله میره سر کار خودشو خوب نشون داده.
اون زمان هم اینو میدونستم ولی ملاک های خونه و ماشین ذهنمو خیلی اذیت میکرد.
الان تو زندگی مشترکم ، حس میکنم شوهرم اینقدر سواد عاطفی بالایی داره که من هیچوقت حس نا امنی نمیکنم
درک و شعور این مرد به حدی بالا بود که وقتی من قهر کردم از تهران ی بلیط گرفت اومد سهر من که حضوری از دلم در بیاره
درکش اینقدری هسته که تا الان باهم فیلم دیدیم من کلی از شخصیت مرد توی فیلم کنارش تعریف کردم ولی هیچوقت ی کلام از زنی جز مامانش تعریف نکرده که من احساساتم نا امن شه.
هزار تا کار تو این مدت ازش دیدم که هرروز بیشتر از روز قبل میگم کاش تو دوران مجردی میدونستم و اینقدر ذهنیت بد نسبت به انتخابم نداشتم
من یادمه اینقدر نگران بودم که موقع امضا عقدنامه دستم از استرس میلرزید