بخدا موندم 😂با من دشمن بودن
چی شده هی میان پیش من غیبت
دیشب من خیلی مریض شدم حالم خوب نبود اصلا شوهرم زنگ زد خواهرش که حال زنم خرابه بیا کمکم کن نوزادمو نگه دارم اگه شب گریه کرد
اونم اومد قبل اون مادرشوهر دائم اینجام اومد
مادرشوهرم هی ور ور حرف زد هر از گاهی هم بچه گریه میکرد میگفت فامیلای تو چشمش زدن چرا بردی خونه مامانت
ساعت ۱ شب بود رفت
هی بنده خدا بچمم از سر و صدای اینا بیدار میشد گریه میکرد مادرشوهرم هی منو تیکه بارون میکرد که تقصیر توعه
اصلا نفهمیدم چجور استراحت کردم من که خودم کل کارهامو کردم
بعدش خواهرشوهرم بیدار موند تا ۴ صبح با شوهرم غیبت جاری و... رو کردن بعدش رفت
شوهرم هی وسط حرفاش از اونا بد میگفت البته یه جاهایی حق داشت
مثلا اینکه حق مارو خوردن با اینکه شریکیم چند برابر ما پول خرج کردن
یا هر کاری من میکنم از حسودی میکنن و اینا
و این وسطا از من تعریف میکرد
خواهرش هم چپ چپ نگامون میکرد
اصلا خیلی حس بدی گرفتم مطمئنن پشت سر منم اینطور غیبت میکنند حتی هزار برابر بدتر
بعدش میترسیدم چیزی بگم برن بگن
بعدش میگفتن همه جی تقصیر توعه تو حرفاتو به کرسی مینشونی حرف حرف خودته اونا هم از تو یاد گرفتن دیگه مطیع نیستن 😑
نفهمیدم اصلا شبم چجور گزشت نه استراحتی کردم بچمم خودمون نگه داشتیم
خانواده شوهر اصلا ارزش ندارن همش یجورن