۶.۷ ماهه عقد کردم مادرم یه طوری باهام رفتار میکنه انگار من بچه اش نیستم دیگ ازم انتظارات بیخودی داره
مثلا من یه گوشی داشتم خراب شده بود رفتم فروختمش پولشو دادم دست شوهرم گفتم برام پس انداز کن تا بعدا خاستم گوشیمو عوض کنم بزارم روش اون روز تو خونه ما غوغا بود ک چرا نباید از این پول به خواهر هات بدی خودت دزد بودی یه دزد جدیدم(شوهرم)اضافه کردی...یا همش میگه با سیاست باهاش برخورد کن اینا یا مثلا حرفی میگم شوهرم زده بر خلاف میلشه ببخشید میگه اون گو.ه خورد
یا همیشه میگ من یه سره خدا شوهرت اینجاست جلوی اون خم راست میشم منت میزاره این دفعات آخر دیگ اعصابم نکشید پریدم بهش باهم هرچی از دهنمون در اومد بهم گفتیم الان باهام قهره عذاب وجدان دارم خدا لعنت کنه منو....