خلاصه میگم
اولین پسری که باهاش رفتم بیرون و دستمو گرفت اون بود هدیه واسم کتاب قرآن خرید. چون بهش گفتم قرآن دوست دارم . بهم جلو همون قرآن قول داد خیانت نکنه تا وقتی با منه . از منم قول گرفت اگر یک روز به هم نرسیدیم گریه نکنم و... . منم قول دادم . سه ماه بعدش منو برد گفت پرده ات از چه نوعی هست منم بدم اومد گفت باید بریم دکتر منم خاستم بزنم تو صورتش که سالمم رفتم باهاش اما تو ماشین گوشیشو گرفتم ( نشد برم بالا پیش دکتر) و تمام چت هاشو با زن ها خوندم که رابطه جنسی داشته و با پنج نفر خوابیده . همونجا خاستم گریه کنم دیدم گفت گریه نکن اره من مقصرم گفتم چرا اینکار کردی گفت چون من عاشق ی دختر دیگه بودم بهم خیانت کرد دیگه لاشی شدم گفتم چه ربطی به من داشت تو قول داده بودی اونم جلو قرآن خدا . گفت منو ببخش گفتم هرگز . بعدش دستمو گرفت محکم که نرم منم یهو زدم زیر گوشش . دیدم سکوت کرد و گفت برو . حتی دیگه دکتر هم نرفتم.
بعدش افسردگی شدید گرفتم خیلیییییییییییییییییی حالم بد شد .
دوماه بعدش با پسری تو محل کار آشنا شدم
حتی راجبش تاپیک های قبلیم هست(( بخونید))
پسره منو برد پیش مامانش دوماه اول خیلی خوب بودیم خانوادش راضی بود اما پسره کم کم محلم نمیداد کم چت میکرد بعدش فهمیدم دور از چشم من با دخترای دیگه ام حرف میزنه
منم جدا شدم ازش
الان دو هفته شده .
دوباره اون پسره که اول باهاش بودم برگشته اومده دم خونمون و گفته باید حتما ببینمت من نرفتم کلی التماس کرد از ترس اینکه نیاد دم خونمون دیگه رفتم که ببینمش خیلی باهام با مهربونی رفتار کرد گفت هیچ دختری مثل تو نیست میخام به مامانم بگم با مامانت حرف بزنه اگه میدونی این چرا حلال نیست محرمیت بخونیم که حلال باشه سال دیگه برج چهار میرم سربازی تا اون موقع لاقل.
منم خندم گرفت گفتم مسخره بازی تموم کن گفت مسخره نمیکنم شاید قسمت هم شدیم. بهش گفتم نمیخامت دیدم عصبی شد گفت باید بخوای منو .
الان چرا گفت تا وقتی رفتم سربازی ؟ اصلا چرا گفت بیا محرمیت بخونیم؟؟ خودش گفت که حلال باشه وقتی میبینمت یا دستت میگیرم . گفتم تو که با زن ها رابطه داری برو پیش همونا میگه اونا مریضی دارن مگه دیونه ام . گفتم من دوست ندارم گفت دروغ میگی .