ولی داشتم سرنوشت خودمو خراب میکردم این آدم تو سرنوشتم نبوده فقط بوده که یادبگیرم قوی بشم و قراره بجنگم و موفق بشم و لایه آدمی که واقعا تو زندگیم هست آشنا بشم
که این شد با درد خیلی زیاد ازش جدا شدم
و یهو ۱۰ماه بعد با کسی که واقعا مرد زندگیم بود آشنا شدم دیگه چه اتفاقا و بلاها که نیفتاد و ولی کلی خوبی و خوشی اومد تو زندگیم
همش درس بوده برای موفقیت
عجیب بود تو اون سن واقعا چرا و چی شد ولی شد دیگه خیلی عجیبه ولی بعد اون جریان همه رفیقام ولم کردن و پدرم همینطور و دو خانواده قطع ارتباط کامل کردن تا الان
بعد یهو با نامزدم آشنا شدم باهم کار کردیم تا الان دیگه کم کم کلا دستمون داره میره تو جیب خودمون و انشالله برندمو بزنم
حتی مادر پدرمم دیگه باهم اوکی نشدن و قرار بر طلاقشون هست چون مامانم طرف منو گرفته بود الان ۵سال گذشت از اون جریان دیگه منو فرستادن خونه مادربزرگم مادر مامانم چه درس هایی که گرفتم از اون تجربه زندگیمو ساخت اون بدبختی
من ناراحتم مثلا میگم چراااا من همه آیندمو با اون دیده بودم خدا چرا گذاشتی تو مسیرم من خیلی قوی ام میتونم میشه ولی آیا از ذهنم پاک میشه این با همه آزارم اذیت هاش ... چطور اون ذهنیت مثبتی که تو کنج قلبم ازش ساخته بودمو دور بریزم ... خیلی دوسش داشتم و شاید هنوزم و شاید تا ابدم داشته باشم و ولی باید تموم کنم چون دیگه همه چی تموم شده ...
خیلی بده خیلی ... مردی که یه روزی با همه جنگید برای به دست آوردنم بعد با بی توجهی هاش و ترک کردنم اینجوری درس زندگی بده چی میشد منم مثل خواهرم الان بچه سوم رو باردار بودم خونه و زندگی نرمال داشتم و زندگی میکردم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
