حالا که روز مادره یه خاطره دیگه هم یادم اومد تعریف کنم برات روحت شاد شه😂
بچه بودیم شاید من هفتم و آبجیم پنجم
روز مادر بود ماهم پولی نداشتیم
از صندوق صدقات فک کنم اون موقع 2هزارتومن برداشتیم رفتیم پلاسکویی یه پارچ پلاستیکی برا روز مادر گرفتیم🤣🤣🤣
اومدیم خونه مامان بیچارم خودش میگرن داره شدید اونروزم میگرنش گرفته بود التماس کرد کسی صدا نکنه
منو آبجیم رفتیم یه سینی استیل برداشتیم با دوتا ملاقه وای خاک برسرمون نکنن رفتیم بالا سرش مث خرررر صدامونو بردیم بالا و مث گااو میزدیم تو سینی به خدا نزدیک بود سکته کنه
همون پارچ رو برداشت پرتاب کرد طرفمون پارچ شکست🤣