شايد شما چون ميخونيد فكر ميكنيد
بين ما جنگه و دعوا 😅و پشت كردن به ما
و .
اومدن خواستگاري من گفتن ما شرايط كمك نداريم
راضي به وصلت هم نبودن ي جورايي
منم قبول كردم. ديگه چيزي ك خودم قبول كردم جاي گله نداره.
بعد من بهترين عروسي رو باز براي اون يكي پسرشون گرفتن
من نه ناراختي كردم
نه دلخوري ايجاد كردم
حتي يك ذره توي دلم بگم چرا خداشاهده نه.
فقط به شوهرم گفتم دلم براي تو ميسوره
براي بچه جدا كردن از بقيه خيلي سخته..
و هميشه گفتم خدايا تو بده..تو منو ببر بالا..تو جواب صبر منو بده
به قول بابام فكر كن با يك يتيم ازدواج كردي🤣
من توي مراوده با ادمها، فوقي ندارع خانواده شوهرم
يا غريبه بع شان و شخصيت خودم و شوهرم نگا ميكنم
و رفتار ميكنم. چرا خودمو شوهرم كوچيك كنم؟
چه مالي چه احترام گذاشتن
مگه من مثل اونام؟ يك بازم توي اين ١٧ سال بي احترامي نكردم
حرف قديم نزدم
اونا ضرر كردن به بچه خودشون كم گذاشتن
بچه خودشون رو جلوي من صايع كردن.
پدر مادر خيلي خوبه به بچه كمك كنند،كاري ك خانواده خودم انجام دادن براي بچه هاشون ...
ولي به زور ك نميتونيم بگيم بدع
بزرگتر خودش با يد بزرگتري بلد باشه
چه ارزشي دارع چيزيو من با زور دعوا بگيرم
مزه اش به اينه خودشون انجام ميدادن
ك خب نخواستن🤨
اگر حقي از من ضايع كردن هم خدا خودش بين ما قضاوت كنه
شوهرم ك گله اي ازشون ندارع گفته من حلال كردم
به من گفت تو هم حلال كن..زبوني حلال كردم ته دلم ١٠٠ نبوده😅