من دبیر هستم مدیر من خانم خودمم خوب دخترم چون من آدم خیلی خوبی هستم و خیلی اوکی و سازگار و مهربون و با احترامم همه منو خیلی دوست دارن
خوب بگذریم تعریف از خود نباشه آخه واقعاً اینجوریه
بعد یه دونه مشاور جدید اومده به مدرسمون خانم مدیر اصلاً ازش خوشش نمیاد چون رکه و کلاً یکم بیاحترامی میکنه به مدیر یکم که نه زیاد بیاحترامی میکنه
خودم دیدم که بیاحترامی زیادی میکنه
البته تو روز من نیست سهشنبههاست من یکشنبهها میرم اون مدرسه خانم مدیرو همیشه من میرسونم خونه با ماشینم واسه همون با من صمیمیه و خوشش میاد
تو ماشین بهم گفتش که چقدر بهش بیاحترامی کرده و دلشو شکونده بزرگتری گفتم کوچکتری گفتن مشاوره ۳۵ سالشه ولی مدیره حدود ۶۵ سالشه
بگذریم
اون روز روز سهشنبه برنامهشو یه روز عوض کرده بود یکشنبه اومده بود کار داشت مشاور تو مدرسمون
ببین یعنی مدیر و مشاور یه لحظه هم به صورت همدیگه نگاه نمیکردند حتی مدیر اداشو در میآورد پشت سرش منم گفتم خدایا مگه مدیر بچه است چرا بچه گانه رفتار میکنه و اداشو در میاره بگذریم
زنگ آخر اومد تو کلاس به گوشم خانم مدیر گفتش که امروز به همه همکارا من و همه بگو که کار داریم و نمیتونی اون مسیر همیشگی رو بری و ما رو برسونی قفل مدرسم داد بهم که آخر از همه ببندم
گفت امروز هیچ کدوممونو نرسون ببینم خانم مشاور میخواد چیکار کنه بزار بمونه اینجا پیاده ماشین گیر نمیاد( مدرسه کمی فاصله از شهر دارد) منم گفتم باشه ولی خیلی ناراحت شدم تعجب کردم که چرا این کارو میکنه از من مایه میذاره و کلا چرا حتی راضی نیست من اون رو برسونم
تازه صبح هم وقتی میخواستم خانم مدیرو بردارم دیدم خانم مشاورم اونجاست مدیر گفت برو برو نبینه سوار نشه بارون بود و سرد
ازش متنفر شدم کسی که با کسی که دشمنشه خب به هر حال هر کسی یه دشمنی داره اینجوری رفتار میکنه حتماً ممکنه بعضی از اوقات با منم اینجوری رفتار کنه البته من اوکیم ولی خب این رفتارهای عقدهای و بچگانه چیه
