خواهراي گلم ميخوام تجربه شخصيم كه با درد به دستش آوردم باهاتون در ميون بزارم
من سه تا بچه داشتم بزرگه ٤سال دومي دومي دوسال و سومي هم سه ماهه بود كه در كمال ناباوري ديدم باردار شدم با وجود پيشگيري كه داشتم متاسفانه پيشگيريم بخاطر مشكلات هورموني كه داشتم موفق نبود
زماني كه فهميدم باردارم روز اول عيد بود تا صبح با همسرم رو مبل ساكت نشستيم و تو فكر بوديم
اولش همسرم گفت سقط ميكنيم نگران نباش ميريم دكتر حتما انجام ميدن وقتي بفهمن سه ماهه زايمان كردي
خودمم ترسيده بودم شديد
حتي زعفرون و گلاب اينا اماده كردم كه بخورم يدفعه دلم يجوري شد به شوهرم گفتم من اگر اينو سقط كنم اون دنيا جلوم رو ميگيره و ميگه مامان جاي اون سه تا بود جاي من فقط نبود
اينو ك گفتم همسرمم اشك تو چشمش جمع شد گفت اگر بخواي نگهش داري تا جايي كه بتونم كمكت ميكنم