من تو شهر غریب تنها کسی که دارم شوهرم نه دوستی نه اشنایی تک و تنها ـ شوهرمم که بیشتر سرکار چند ساعتی هم که خونست همش سرش تو گوشیه هر چقد یگم حوصلم سر رفت یکمم با من حرف بزن انگار نه انگار الکی میشه باشه باز میزه تو گوشی یا میگه چی بگم اخه
اصلا نه درباره کارش نه هیچ چیز دیگه حرف نمیزنه بعد همین که به مادر و خواهراش میرسه از کل کاراش و حساب کتاباش و خاطرات و... باهاشون میشینه حرف میزنه 😞
الان هم میگم از صبح تا الان نبودی حوصلم سر رفت الان هم میری تو گوشی میگه این وقت شب چیکار کنم برات و باز رفته سرشو کرده تو گوشی داره فیلم میبینه منم باهاش سر سنگین شدم 🚶