من عجله داشتم چون سنش بالا بود گفتم عیب ندارن برم ببینم چیکارم داره گفت دستتو باز کن دستمو نگاه کرد یه نخ ضخیم دستش بود ۸بار گره زد و گذاشت تو دستم گفت ببندش بعدم شروع کرد از ریز تا درشت زندگیمو بهم گفت خودم هنگ کردم هر چی در مورد آیندم گفت رو نمیدونم راسته یا نه ولی گذشتم رو انگار داشت از تو چشمام میدید حرفاش که تموم شد دستمو باز کردم دیدم همه ی کره ها باز شدن.هنوز تو شوکم چطور همچین چیزی شد ؟صد تومن دادم بهش و اومدم خونه.الان میترسم میگم کاش صبر نمیکردم