ماجرا از این قراره ما تو یه آپارتمانی
اشتباهی کلید رو در مونده بود
پول خرید خونه هم داریم
اما حیفم میاد این خونه رو به پول خودمون ساختیم
صدامون رفته بود پایین برادرشوهرم اونجا بود جو داده بود وای برید از هم جداشون کنید الان همو میکشن
خوب دعوا نکید
در حالی که ما هیچوقت دست رو هم بلند نکردیم
بعد یه جوجه تازه متاهل براس زندگی ما حرف زده
منم یه بار مهمانی داشتم باردارم بودم شوهرم ۳بار رفت واسه کنسرو لوبیا هر ۳بار لوبیا و قارچ اورد منم گفتم مگه نمیشه روشون بخونی اونم گفت اگه عرضه داشتی فریز میکردی مث زنای مردم منم کنسرو پرت کردم سمتش خورد وسط اشپزخونه ترکیبد وسط اشپزخونه بعد دیدم برادرشوهرم تو حیاط ایستاده
وقتی با اونا یک جا هستین نذار از دعواتون با خبر بشن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
