خونه ما دو تا سانس دار سانس اول ک نوه خالم افسردگی دار میاد مستمری از ساعت ۱۱ صبح تا ۴ بعدازظهر ناهارشو کوفت میکن میره سانس دوم مادرشوهر ولگردم ک یکسره تو خیابون میاد واقعا نمیتونم ی روز تنها باشم خسته شدم از این رفت امدا پدرسگ من حموم بودم از قصد لباسامو اروم پوشیدم اومدم بیرون مادرشوهرم عن دماغم اگه بدونین چجوری منو نگاه میکرد چپ چپ میخاستم پایه مبل بکنم ی جاش
ولی ایناییکه همیشه دست و پاهاشون یخه،،،خیلی بیشتر از بقیه گناه دارن😓😓چون خیلی بیشتر ازبقیه فکرمیکنن و همین باعث میشه بیشتر تمرکزقلب روی پمپاژ خون ب سمت مغزباشه.این آدما،آدمایین ک یک رنج بزرگی رو تحمل کردن و یک غصه ی بزرگ و یک زخم ناحق تو دلشون هست...💔💔