مفصله بخام تعریف کنم ک چقد اذیتم کردن دعوا باهام میکردن.تا یبار چن ماه قبل خواهرشوهر بزرگم بم پیام داد تو با بی آبرویی دنبال شوهر میگشتی(چون فقط با برادرشون دوست بودم).ازشون نفرت پیداکردم.حالا دیروز ننه شوهرم مُرد.شوهرم امروز رفت فاتحه خونی
بهش زنگ زدم الان.بهش گفتم کی میای
گفت مادرمو خواهرم گرفتنم بغل گریه کردن.
اخه چقد فیلیمن چقد بدجنسید.😩😩😩😩😩
این 3 ساله از برادر خبری ندارن الان چسبیدین بهش.خدا براشون نسازه ازشون بدم میاد.
برادرشونو میخان ولی زنشو نه...از اول باهام خوب نبودن
ننه کیه؟ مادربزرگ؟
چرا شما نرفتی فاتحه خوانی
خب شما برادرت رو بعد از سه سال ببینی بغل نمی کنی.
مهم نیست که اونها نمی خوانت
مهم اینکه شوهر بخواد
به درک ک نخان
زنشو نمیخان چون شوهرت مدیریت و کنترل نکرده وگرنه از ترس برادرشون به دیوار خونتونم احترام میزاشتن
مادربزرگ شوهرتون فوت کرده کلی با هم خاطره داشتن.
شرایط رو درک کنید.
بعضی چیزا یه بار پیش میاد.
انتظار ندارید که بلافاصله برگرده خونه انگار چیزی نشده
در ضمن شما فکر میکنید از برادرشوهر خبر ندارن.
چقد درگیری انگارچه تهفه این تورونخوان
ببین مسائل روبا هم قاطی نکنید.
الان یه عزیزی فوت شده همسرتون باید اونجا باشه.
بزارید همسرتون عزاداریش رو بکنه.
وقت برای دعوا همیشه هست.نمیگم اونا کار خوبی کزدن.بسیار بی شعوری کردن.اما آلان شرایط همسرتون خاصه.درک کتید
