چرا دوست نداشته باشم
عقل الانم رو داشتم قبل 30 سالگی ازدواج می کردم و زود هم بچه دار میشد
من ازونایی هستم که سودای مستقل شدن داشتم و تا 35 سالگی دنبال درس و کار بودم و فکر میکردم ازدواج باید یک شرایط خاص و رویایی باشه
الان می بینم من و امثال من خودمون رو مرد زندگی می دونستیم که اونقدر برای مسائل پیش پا افتاده زحمت کشیدیم
بدبختی دچار واژینیسموس بودم تا مداوا بشم 3 سال زمان برد
تازه چند ماهه جدی دارم بهش فکر می کنم و سرم پر از فکر و دغدغه هست که میتونم از پسش بر بیام یا نه...
ولی اطرافیان واقعا با حرفاشون آزارم می دن
مامانم 18 سالگش بود منو به دنیا آورده، زن عموم 40 سالگی ازدواج کرده و 42 سالگی بچه ش رو بدنیا آورده
الان دختر عموم 18 سالشه و خودش یه بچه 1 ساله داره... یعنی زن عموم نوه داره هنوز مامان من نوه دار نشده...
سن یه عدد هست و زندگی اونجوری که ما تصور میکنیم پیش نمیره.... دوست دارم اینو اطرافیانم بفهمن که نمی فهمن
همون زن عموم تا سرم رو می بینه شروع میکنه غر زدن... حوصلهه بحث باهاش ندارم که چرا خودت 42 بچه دار شدی....
چون 4 ساله بچه دار نشدم فکر میکنن نازا هستم نمیدونم چرا باید براشون توضیح بدم دردم چی بوده تو این 4 سال...