من 12سالم بود عاشقش شدم اونو نمیدونم ولی من دوسش داشتم خیلی ولی من ادم مغروری ام نشون نمیدم علاقمو خیلی کمم ولی اون فهمیده بود میخامش
چن سال گذشت تا من14سالم شد گرفت منو:)
اون27بود من14 یکساله عقدیم
من یکم مشکل داشتم نمیزاشتم خیلی نزدیکم بشه اونم درکم میکرذ بعضی وقتا فشارمیومد بهش ب مامانش اینا میگفت مامانش ب همهههه گفته بود طرف نمیزاره حتا دست بزنه بهش فلان ب امان
عقد کردیم ولی اخلاق من خیلی گند بود خیلی بچگی کردم اونم همینطور دوتامون همدیگرو میخاستیم عاشق هم بودیم ولی بچگی کردیم توهمچی مث دوتا ادم بزرگ مشکلامونو خودمون حل نکردیم اجازه دادیم هرکسی ازراه رسید حرفی بزنه فک کنین حتا همسایه اومد دخالت کرد
خسته شده بودیم مایی ک عاشق ودیوانه وار میخاستیم همو
ازهمدیگه خسته شده بودیم
رفتیم درخواست طلاق دادم بقیه ام تشویقم کردن ارهه خوب کاری کردی فلان من واقعا نمیدونستم دارم چیکارمیکنم باخودم
تااینکه نشستم با یه روانشساس صحبت کردم نشستم باخودم فکرکردم دیدم دارم چیکارمیکنم
همچنان اون نمیخاست طلاق بده اون دوسم داشت منم دوسش داشتم
الان داریم از دوری هم میمیریم.
ونمیدونم چیکارکنم:))
(لطفا هیت ندید اجباری درکارنبوده خودم خواستم)