تجربه کردم قبل طلوع خورشید بیدار میشدیم با غروب خورشید میخوابیدیم و شبای زمستون دور هم جمع میشدیم بزدگترا قصه میگفتن و ما گوش میکردیم خوشی بود همه اش خوشی
اینموقع ها اکثرا همه بیکار بودن برای اینکه زود شب میشد و هر موقع شب شروع میشد بلافاصله شام میخوردیم و خونه خاله یا دایی میرفتیم اینقد دلامون خوش بود ک اگه این حال روزارو میدونستیم پیش میاد از اونموقع ذخیره میکردیم