منم با اسنپ و چشم گریون اومدم خونه بابام اسنپیه فهمید که گریه میکنم خیلی زشت بود😔 جلو بابامینا گریه نکردم که غصه نخورن یکم که حرف زدیم بابام گفت ماشینت دم در نبود با چی اومدی منم بهش گفتم قضیه رو گفت حق نداری پاتو تو خونش بذاری
بعد شروع کرد از ساعت ۹ زنگ زدن.بابام میخواست باهاش دعوا کنه گفتم نه شما دخالت نکنین نخواستم حرفی بهش بزنه دلش بشکنه خلاصه اینقد زنگ زد تا آخر جواب دادم با اینکه بابام راضی نبود جواب بدم گفتم شاید بچم کارم داره با طلبکاری میگه برا چی جواب نمیدی تو هنو زن منی وظیفته جواب بدی حتی یه عذرخواهی نکرد که من تورو الکی زدم