مثل موم تو دست شوهرمم حالم از خودم بهم میخوره

بعد گفت برو باشگاه . اندامم خوب بود ذره ای شکم نداشتم قد ۱۷۰ وزنم ۶۸ بود زمان نامزدی . مخصوصا میخواست باسنم خوش فرم بشه . ببخشید خجالت میکشم این چیزا رو بنویسم 

بعد کراتین و رنگ مو . بعدش پوشیدن مانتو های کوتاه و بیشتر کت . 

من خیلی اهل رفت و آمد نبودم . نه با هر آدمی ولی دوست داشتم با شوهرم تنهایی وقت بگذرونیم. برعکس اون عاشق رفت آمد با دوستاش و پسرعمو و پسرخاله هاش بود . البته همگی متاهل ‌ . منم از این جمع ها که بعضا خاله زنکی بودن خوشم نمیومد بازم رضایت دادم هرجا میگفت میرفتم 

از نظر میل جنسی اونقدر گرم نبودم . ولی بازم رضایت میدادم به تمام خواسته هایی ک داشت . ببخشید بازم 

گفت میری سرکار هر روز میای ناهار خونه مامانم ‌. تا یه حدی حریم خصوصیم شکست ولی بازم قبول کردم . فقط ازش خواستم مشروب خوردنش رو ترک کنه اونم بعد کلی منت فقط کمش کرد ترک نکرد 

بعد خیانت کرد من داغون شدم اومد گفت زیادی بزرگش میکنی خودم گفتم اشتباه کردم و پشیمونم . در حالی ک برای من روح و روانی باقی نمونده بود . گفتم طلاق میخوام هیچوقت تند باهام حرف نزده بود ولی اومددمحکم دستم رو گرفت طوری فشار داد ک گفتم استخوونش الان خورد میشه گفت دفعه آخرت باشه حرف طلاق میزنی 

نه ولی شابد من یه وقتی دلم بخواد موهام ساده باشه . مشکی باشه . شاید دلم نخواد اونقدر مانتوهای کوتاه بپوشم یا تو جمع دوست و آشنا روسری سر نکنم . چرا انقدر منو تغییر داد بدون این و به خواسته های من توجه کنه ؟

میفهمم چی میگی ولی تو از این زاویه نگاه کن ک این سالها کم کم هر طوری ک خودش دلش میخواسته منو عوض کرده . از هر نظر نه فقط ظاهری . حالا بحث اصلی سر بچه دار شدنه گ بازم با زبون بازی و یه جورایی تهدید و قهر منو راضی کرده بچه دار بشیم 

حالا مدت ها بود گیر داده بود ب بچه دار شدن و بعد کلی بحث کردن و این ک کارمون به جاهای باریک کشیده شد گفتم شرط و شروطی بذارم بیخیال بشه همه رو قبول کرد . گفتم باید خونه و کارگاه و ماشینت رو به اسم من بزنی خیلی راحت قبول کرد . اینجا هم بازم حس کردم داره منو با پول می‌خره.  حس گردم  نوکرشم با پول و مال و اموالش دهن منو بسته برای بچه . در حالی ک من خواسته قلبیم چیز دیگه ای بود و الان اصلا میل به بچه دار شدن نداشتم