سلام شاید تاپیکم براتون خنده دار باشه ولی به عنوان یه کنکوری واقعا برام شده دغدغه و افسردگی و اضطراب شدید
با وجود سر و صداهای خونه و داداشم ۵ ماهی که میرم پانسیون و همه چی خوب بود پانسیون تایمش ۸ صبح تا ۹:۱۵ شب هست . و من همیشه همین ساعت با تاکسی خودم برمیگشتم و اصلا حتی سوار ماشین شخصی هم نمیشدم . همه چی خوب بود تا یهو با دعوا بابا مامانم بهم گفتن حق نداری تایم آخر بمونی باید بیای خونه و این واقعا برای منی که تو درسام عقب افتادم و مشاور ندارم و دارم آسیب میبینم چه روحی چه روانی . واقعا مشکل داشت مخالفت کردم و با برخورد جدی تر و تهدید با پانسیونم روبروشدم . گفتم خب خودتون بیاید سراغم گفتن نه ما کار داریم و نمیشه باید برم سر کارم . بعد من الان ۴ روزه بابام زیر نظر گرفتم همش خونس و راحت میتونه بیاد سراغم من گریه کردم التماس کردم گفتم بیاید سراغم یک ساعت هم یک ساعته برای من ولی فقط بهم توهین کردن و در آخر وقتی گفتم پس فردا اگه از روی اضطراب شدید بلایی سرم اومد هیچی نگید ( قرص قلب و اضطراب میخورم) گفتن میخوای بمیری هم برو بمیر ... ( که من کلی قرص پروپانول خوردم هیچیک نشد فقط کلی آوردم بالا)
خسته شدم دلم آرامش میخواد به اندازه کافی امیدمو از دست دادم دیگه حتی به لبخند هم بزور میزنم تو خونه
مامانم صبح به من میگه مثل زالو فقط خونمون رو میخوری
آخه این حرفه به من میزنه؟
راهنماییم کنید پدر و مادرم کاملا با هم همدست شدن و از مامانم نمیتونم کمک بگیرم در حدی که به مامانم پیام میدادم دو طرفه پاک میکرد یا اهمیتی نمیداد