امروز عصر شوهرم زنگ زد گفت آماده باشین میخوایم بریم بیرون
بعد اومد دنبالمون رفتیم نمیدونم از طرف بیمارستان یا همکاراش نمیدونم دقیق چی بود تو مسجد دعا بود مارو هم دعوت کردن بخاطر ایام فاطمیه
بعد رفتیم اینقدر خوب بود بعد شوهرمو نگا میکردم واقعا یه لحظه بهش افتخار کردم وقتی داشت سینه میزد
خیلی حس خوبی بهش گرفتم
با اینکه بعضی وقتا ازش متنفر میشم ولی امشب گفتم واقعا اونقدرم آدم بدی نیست اونقدرم نباید زندگی رو به خودم سخت بگیرم
خیلی حس خوبی بود
همه اونجا شغل خوب داشتن باهام خیلی خوب حرف میزدن خیلی صمیمی اصلا حس بد نگرفتم 🥺🥺 خیلی محترم بودن خیلی خوب بود با اینکه اکثراشون جایگاه اجتماعی خوبی داشتن ولی اینقدر خوب اخلاقشون بود که نگم
خلاصه امشب خیلی دوست داشتم خیلی حالم خوب شد مجلس حضرت فاطم واقعا حس خوبی داشت
دلم خواست واقعا یبار اگه دختر دار شدم اسمشو بزارم زهرا ❤️
امشب اصلا آرامش عجیبی تو خونمون برقرار شد هم من هم همسرم