2777
2789

نوزاد ۷ ماهه دارم..میخوام خونه رو برای همیشه ترک کنم .. اگه بچه نداشتم بدون شک زودتر از اینا رفته بودم.از طرفی دیگه نمیتونم ادامه بدم.‌ولی این بچه منو دو دل کرده.دیگه حسی بهش ندارم. مهرش یهو از قلبم پریده. دیگه دوسش ندارم..

خیلی عجیبه که اینقدر سربسته میگی و نظر میخوای اول باید بگی چکار کرده که دیگه دوستش نداری و توضیح بدید بعد نظر بخوای 

ایمان میاورم به دوستی و صداقت قاصدک سالهاست که صدایم را شنیدنگاهم را خواند غصه هایم را گریست خوشی هایم را خندید وهمه شان را رساند به دوردست های خاکستری!                       وتو امروز هرچه قاصدک دیدی جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید 

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

بچه مو نمیتونم با خودم ببرم. یعنی حداقل الان نمیتونم. پدرم گفته خودت تنها بیا.  چند وقت پیش هم وسط مشاجره و بحث بهم گفت هر وقت خواستی قهر کنی بری اول بچه مو میبری میذاریش خونه مامانم بعد خودت میری.

اولین باره دارم اینجا پست میذارم. از دیشب اینقدر حالم بده پلک روی هم نذاشتم. دلم میخواست با کسی حرف بزنم یهو یاد نی نی سایت افتادم گفتم. دو ساعت پیش تاپیک زدم علتش رو گفتم. مواد میکشه

خیلی دوسش داشتم. زندگی مون رو عاشقانه شروع کردیم. یه پسر خوشتیپ و ورزشکار با موقعیت اجتماعی بالاس. ولی قدیم به شدت رفیق باز بود. از وقتی ازدواج کردیم خیلی تغییر کرد. البته خانوادش خودشون میگفتن که خیلی عوض شده.و یه ادم متعهد شده. زود هم بچه دار شدیم. 

چند وقت پیش خانوادش بهم هشدار دادند حواست رو جمع کن با دوستاش میرن خونه باغ مواد میکشن. دوست و اشنا به گوش پدرش رسونده بود. از من میخوان درستش کنم. منم خیلی منطقی باهاش صحبت کردم. از اینده مون بچه مون عشقمون زندگیمون. گفت من کاری نمیکنم دشمن زیاد دارم پشتم حرف میزنن

بعد گفت من هیچ کاری نمیکنم زندگیم به خطر بیفته یا بخوام شما رو از دست بدم زن و بچه مو دوست دارم. ولی روز به روز شواهد نشون میداد که داره چیزی مصرف میکنه‌ اصلا قبول نمیکنه ولی. تا چند وقت پیش اتمام حجت کردم. تهدیدش کردم به ترکش.‌قسم خورد. گفت اهل هیچی نیستم. حتی گفت خوشی زده زیر دلت. صبح تا شب برای رفاه شما زحمت میکشم بعد به جای اینکه انگیزه بدی دلمو سرد میکنی با حرفات

زود تصمیم نگیر عزیزم .

خودت خبر داری ؟

شبا می‌دونی کجا می‌ره .؟

آیا تایم اومدنش‌به خونه یا هر چی فرق کرده ؟

آخرین راه به نظرم توی این موقعیت ها طلاقه .

انگار بچه عروسکه خوب اون بیچاره چیکار کنه .

برین پیش روانشناس.

این مدت خیلی اتفاقات افتاده که بهم ثابت شده. البته هنوز به چشمم ندیدم . ولی به دلم و عقلم ثابت شده داره کاری میکنه. چون نوزاد دارم نمیتونم کارگاه بازی دربیارم و دنبالش بیفتم تا ببینم. و از طرفی بهش گفتم دلم اعتماد میخواد. زندگی که بخوام بیفتم دنبالت تا چیزی ازت ببینم رو نمی‌خوام. راستشو بگو من همسرتم رفیقتم. حتی کمکت میکنم. فقط باهام صادق باش بدار باورت کنم. خودت هرچی بگی قبول میکنم به حرف بقیه کاری ندارم قسم خورد گفت کاری نمیکنه.‌فقط سرکاره. 

تا دیشب خونه باغ رو دزد میزنه.‌. گفت نگهبان اونجا تنها بوده. دیشب رفتم خونه پدرش داشتن فیلم دوربین ها رو میذاشتن دیدم توی فیلم های اخیر هر روز خودشو دوستاش اونجا رفت و آمد دارن. و ماشین رفیقاش دم در بود. همون ساعتای که میگفت سر کارم گرفتارم.  خودشو از منو بچه دریغ کرده بود. همون روزایی که با بچه جفتمون مریض و تنها بودیم. دلم خیلی شکست ت. از دیشب فقط سکوت کردم دارم فکر میکنم. حتی دیگه حرف نمیتونم باهاش بزنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   roya1441  |  13 ساعت پیش
توسط   honye_ella  |  13 ساعت پیش