این واحد کناری ما یه زن و شوهر بودن که تازه عروسی کرده بودن و وقتی اومدن تو این خونه با ماشین عروس و اینا اومدن یعنی اولین خونشون بود
بعد من همون اول براشون کیک بردم و ذوق داشتم براشون و یکم ارتباط گرفتیم
دوسالی اینجا مستاجر بودن
و تقریبا از 8 یا 9 ماه پیش همش صدای دعواها و داد و بیداد هاشون میومد
همیشه هم اینطوری بود که دعواهاشون رو میکردن و اقا میذاشت میرفت و خانوم هم صدای گریه هاش میومد یا صدای حرف زدناش پشت تلفن میومد چون حرف میزد کسی جواب نمیداد پشت تلفن بود
چون دعواشون هم معمولا اخر شبا بود و دخترم زود میخوابید همیشه صداهاشون میومد و نمیتونستم نشنوم
خلاصه اینکه امشب زنگ درو زد همسرم رفت بهش گفت با خانومتون کار دارم
گفت داریم میریم و من طلاق گرفتم و چون میدونم فردا سرکارین گفتم شاید نتونم ازتون خدافظی کنم
اینم گفت که میدونم صداهای دعواهامون میومد و شما یه بار هم نیومدین دم در خونمون فقط اومدم حلالم کنین
حالم خیلی گرفتس بچه ها
چقدر زندگیا آبکی شده😪