گفتم منتظرم لچم یکم بزرگتر شه
میدونم یکی دوماهه داره رو خودش کار میکنه رو اخلاقش و چیزای دیگش
ولی از لحاظ مالی فقط از من انتظار داره
از اول بهش گفتم خونه ی پدری من قرار نیست بریم زندگی کنیم خونه بخر کمک میکنم طلا میفروشم
پدرشوهرم که کلا خودشو کشید کنار فقط برای دخترش خرج میکنه شوهرمم تا چیزی میشه یا طلامو میفروشه یا میگه ندارم
من ماشین خریدم وگرنه هنوزم ماشین نداشتیم الانم گیر داده بریم خونه ی تو زندگی کنیم
گفتم میخوام جدا شم خسته شدم حالم از باباش بهم میخوره که خودشم میگه اگه به تو اون قول هارو نداده بودم جواب مثبت نمیدادی دروغ گفتم بعد هرهر میخنده
شاید بعضیا بخاطر عشق زن کسی بشن که هیچی نداره ولی من نمیخواستم
من حاظرم زندگیم خراب شه ولی پدرشوهرم ببینه به اهدافش نرسید و پسرش بدبخت شد
بقیه بیان تف کنن تو روش بگن تو که برای دخترت ماشین خریدی پس چرا پسرت لنگ ۴۰ تومن پول بود و نتونست جور کنه
رسما انگار من زن گرفتم