به ولله به اون قران که اگه موجودی از اینا پستتر وجود داشته باشه نیست نیست که نیست
بخدا با همین اشکایی که دارم میریزم با همین قلبی که له شده از دست این حرومزاااادها با روحو روان نابود شدم یا اعصابی که ازم نمونده با جسمی که داغونش کردن با روحی که افسردش کردن با دردورنجی که بهم هر روز و هر روز تحمیل کردن نمیبخشمممم و از ته دلم همون دلی که شکسته و صدبار شکستن از خدا میخوام تقاص پس بدن
شماها ندیدین ولی اون ثانیه به ثانیشو دید،دید خیلی جاها با زبون خودش جوابمو داد:)
همون جایی که میگفتم کفش ندارم پارست خجالت میکشم باهاش برم بیرون با کمال بیشرمیییی درحالی که وظیفشوووون بود بخرن ابراز خوشحالی و شادی کردن جوری که انگار ننشون عروس شده😐
بقران شش ماه بعدش با دمپایی که نصف پاش ازش زده بود بیرون میرفت میومد:)
و الان شاید بگین بیچاره حتما نداشته
اولا که یه بیکار مفتخوره که از جیب پسرش تغذیه میکنه
دوما اگه نداشت اظهار ناراحتی میکرد یا اصلا اگه براش مهم نبودم حداقل خوشحالی نمیکرد
میرفتم سرکار نمیزاشت کسی برام صبحونه ناهار بگیره:)بعد صبحا اعتراض میکردم به گرسنگی میگفتن برو گه بخور بعد گورتو گم کن ولی مارو از خواب برای گشنگیت بیدار نکن🙂🙂ثانیه به ثانیش برام درد داشت،که ببین دوماهه داری گشنه میری سرکار،و واقعا دلشون میااااد،دلشون میاد گشنه بری، تو میری میشینی پشت میز و تایم ناهار همکارات همشوننن میرن برای ناهار و تو بغضت میگیره و به کارات ادامه میدی
مامانم فهمیده بود از کارم راضیم هی میرفت مسومد میگفت ایشالا اخراج بشی تو لیاقت کار خوبو نداری😂بعد به من میگفت حسود(ادما نباید از خودشون تعریف کنن ولی من میکنم،من اصلاااا بدذات و حسود نیستم،اصلا خوشحالم با ای عوضیایی که دورمن من مثلشون نیستم)
قاشق از دستم میوفتاد میگفت انقد که کرموعه
غذا نمیدادن بخورم ولی موافق کار کردنمم بودنا اصلاهم کجا و چجوریش مهم نبود اخه جدی بیغیرتن
کتکهایی که خوردم،کبودیایی که روی بدنم میموند و گاها فامیل میدیدن و دلم میسوزوندن وسیلهایی که با بی رحمی به سمتم پرتاب میشد
فحشای رکیکو زشتی که اتفاقا لایق خود و خانوادشون بود
تحقیرایی که اعتماد به نفس برای من باقی نزاشت
استرسو فشارای روحی روانیه زیاد و افسردگیای شدید
هرروز تو میدون جنگ بودن
تو فقر زندگی کردن
و بدون لباس گرم مدرسه رفتن و مثه سگ سرصف لرزیدن
از زخم چاقو روی پام
تا زخمای عمیقتر قلبم
هیچوقت قرار نیست فراموش بشن
اصلا انقددددد چیزای بدتری تجربه کردم انقدددد زیادن که هرچی بگم مثه یه قطره تو اقیانوسه
خیلی خیلی اذیتم کردن و هنوز میکنن
بهش میگم ازت متنفرم حتی ادم حسابت نمیکنم نمیخوام ببینمت و اگه بشه اسم دشمنی مثه تورو از تو شناسنامم پاک میکنم نمیخوام نام پدر اسم تو باشه پس وقتی یکی تا این حد ازت تنفر داره دست از سرش بردار و کلمه ای باهاش حرف نزن(نکه فکر کنید حرف میزنه،نه مثه یه حیوون وحشی حمله میکنه بهم،سالهاست خطاب به من که صحبت کرده جز فحش وحشیگری کتک تحقیر توهین و دروغ چیزی نگفته)
مامانم کم از اون نداره
کاش میشد میتونستم کل زندگیمو فیلم کنم،کاش میشد ببینین،کاش میشد همهههه چیو بتونم بگم تا بادخودتون نگین شاید خودش مقصره،نه،نه تنها اقرار کردن همیشه که به من ظلم کردن و بین برادرا فرق بوده بلکه من میتونم کلی اتفاق بگم که اصلا من هیچچچچ کار نکردم،مثلا یه غذاییو دوست نداشتم نخوردم کتک خوردم تو هوای تاریک لامپ روشن کردن فحش خوردم و....
نمیدونم چجوری بگم متنفرم ازشون و خیلی اذیتم کردن و من نمیتونم دیگه تحمل کنم،بقران تحملم خیلی وقته تموم شده دیگه نمیتونم
مگه یه دختر چقد تحمل داره انقد زیر فشار باشه؟هرکدومتون بودین داغون شده بودین مثه من