بچه ها امروز سوار اسنپ شدم چهره مرده برام آشنا بود همین طور تو فکر بودم کی هست کجا دیدمش
یهو یادم افتاد سال ۸۸ یه شب یه آقایی اومد در خونمون . اون شب منو پدر خدا بیامرزم تو خونه تنها بودیم پدرم بیمار بودن راه رفتن براشون سخت بود . این آقا اومد در خونه من در کوچه رو باز کردم. انقددددددر مودب صحبت کرد انقدر تعارف کرد منم یه دختر به تمام معنا ساده بودم بهم گفت لطفا یه لیوان آب برای من میارید ؟ من دیوانه هم گفتم باشه در کوچه رو نبستم اومدم توی خونه مثلا براش آب ببرم یه لحظه برگشتم دیدم در هال خونه مامانم اینا رو باز کرد می خواست بیاد داخل . درو باز کرد بابام روبروش ایستاده بود مرده فرار کرد . از اون سال چهره ش تو ذهنم موند
اسنپ امروزی خودش بود . وقتی یادم اومد خیلی ترسیدم . مسیرش رو به یه خیابون دیگه منحرف کرد من از ترس مردم اما به رو خودم نیاوردم . فقط گفتم چرا این مسیر گفت چون ترافیکش کمتره خلاصه که رسیدم خونه اما از نگرانی برای دخترم مردم