من فكر ميكردم خدا وقتي ميخواد بارون بياد شلنگ اب از بالا ميگيره رومون
با برگه هاي دفتر باد بزن درست ميكردم بعد باد بزن ها رو دور دستم چسب ميزدم از بالاي مبل ميپريدم بال ميزدم كه پرواز كنم ولي نميشد... به جاش با كله ميخوردم زمين
فكر ميكردم خميني و خامنه اي برادرن....
وقتي تو دستشويي به خدا و امام و اينچيزا فكر ميكردم هزرا بار خودمو لعنت ميكردم چون فكر ميكردم الان تبديل به سوسك ميشم
فكر ميكردم اگه هسته نارنگي پرتقال قورت بدم تو شكمم تبديل به درخت ميشه... انقدر ميترسيدم
بنظرم همه باربي هام وقتي من حواسم نيست يا خوابم حركت ميكنن و زنده هستن...
وقتي تلوزيون هر سال يه سريال رو پخش ميكرد فكر ميكردم هر سال از اول دوباره ميان بازيگري ميكنن:) بعد ميگفتم به به مرحبا مختار هر سال ميل سال قبلي بازي ميكنه ...
اهو و گوزن قاشق و چنگال اينا باهم زنو شوهرن خدا هم هوهو خان هست...
دخترا وقتي بزرگ ميشن 25 اينا رو رد ميكنن به طور اتوماتيك باردار ميشن...